در سال ۱۹۱۴ میلادی، هنگام شروع جنگ اول بین المللی، ملت فرانسه و قشون او روح تهاجمی داشتند و معتقد بودند که باید حمله کرد. سربازان و افسران فرانسوی فکر می کردند وقتی یک قشون که از لحاظ افراد مزیت دارد مبادرت به حمله کرد، قرین موفقیت خواهد شد و به استناد این نظریه افسران و سربازان مردانه به آلمان حمله کردند و محتمل تلفاتی سنگین شدند. ولی بعد از تحمل تلفات شدید، وقتی قوای فرانسه و انگلستان به خط اول جبهه خصم رسیدند، خود را با استحکامات و تفنگهای خودکار مواجه دیدند و پیشرفت آنها متوقف گردید و آن وقت این فکر پیدا شد که استحکامات و اسلحه خودکار و مسلسل های فراوان و توپهای زیاد می تواند جلوی یک قشون مهاجم را، هر قدر که افرادش زیاد باشد، بگیرد.
وقتی جنگ شروع شد، به حکم اوضاع جغرافیایی و محلی، ما در این میدان می بایست جبهه خود را در یکی از دو خط مستقر کنیم: یکی خط مقدم و یکی خط موخر. و هرگاه جبهه خود را در خط موخر مستقر می نمودیم، در موقع حمله آلمان نمی توانستیم جلوی جناح راست آن را بگیریم.
بحث ها و گفته هایی که بعد از شکست فرانسه در سال ۱۹۴۰ میلادی منتشر شد، حاکی از اینکه اگر در میدان جنگ چنین با چنان می کردند فرانسه شکست نمی خورد، از طرف کسانی منتشر گردیده است که نمی دانستند میدان جنگ مغرب اروپا همچون کتابی گشاده بود که هر فرمانده مسئول تکلیف خود را در آن می دانست و نمی توانست غیر از آنچه نقشه میدان جنگ و مقتضیات جغرافیایی حکم می کند، عمل نماید.