ولی این بار چیز زیادی نمی دید، زیرا افکارش در اندرونش سیر می کرد. به استثنای «لایل» و «براون» و «یارل» و معدودی دیگر از دوستان دانشمندش، خود را از تمام زندگی اجتماعی دور نگه داشت.
چنان که پدرش یادآور شده بود، ماه فوریه ی آینده، سی ساله می شد، دیگر جوان نبود. اگر ازدواج نمی کرد و فرزندی نمی آورد، دودمان «داروین» که به هزار و پانصد نفر بالغ بود، به پایان می رسید.
این وظیفه ای دستوری نبود؛ ولی از وجود خانواده ی پرجمعیت خودش و خانواده ی «وج وود» و «منسلو» بسیار شادمان بود. ازدواج کردن، داشتن یک خانه و چند فرزند، روال معمول زندگی بود. او هم یک مرد معمولی بود.