صحنه: ارکسترا ، پنوکس در آتن را نشان می دهد. در انتهای صحنه خانه دیکائوپولیس، اوریپید و لاماخوس به چشم می خورد. دیکائوپولیس: دلم از این همه غصه ترکید. توی زندگی من، هیچ خبری از شادی نیست! راستش را بخواهید دلخوشی هایم انگشت شمار است، در حالی که غصه هایم مثل ریگ بیابانند، بگذار ببینم! در ازای این چند دلخوشی، چه بهایی پرداخته ام؟ آه! یادم هست وقتی که « کلئون » ( ۲ ) آن پنج « تالان » را پس داد، از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم، توی خلسه بودم. می دانید... نمایشنامه سلحشوران را خیلی دوست دارم، چون مایه افتخار یونان است.
سفیر: بربرها، شکموها و مشروب خورها را تحویل می گیرند! دیکائوپولیس: ( با خودش ) ما در آتن، فقط بچه بازها و دختربازها را تحویل می گیریم! سفیر: بعد از چهار ماه به کاخ پادشاه رسیدیم. با سپاهیانش رفته بود غاز بچراند، پس، هشت ماه به انتظار نشستیم. دیکائوپولیس: ( با خودش ) چه قدر طول می کشد تا دروازه مقعدت را ببندی؟ یک ماه؟ سفیر: بعد پادشاه برگشت و از ما پذیرایی کرد. گاوی را درسته در تنور انداختند و بریان کردند! دیکائوپولیس: ( با خودش ) مگر می شود گاو را در تنور بریان کرد؟ چه دروغ بی شاخ و دمی!
نمایشنامه های انتخاب شده در این مطلب، بهترین ها برای ورود به این دنیا هستند
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.