سْتْرپسیاذیس:سکراتیس! سکراتیس کوچک من!
سکراتیس: ( مغرورانه ) مردنی، از من چه می خواهی؟
سْتْرپسیاذیس:اول اینکه آن بالا چه می کنی؟ لطفا توضیح بده.
سکراتیس: ( با آب و تاب ) در آسمان سیر می کنم و به خورشید می اندیشم!
سْتْرپسیاذیس:بالای آن سبد رفته ای تا خدایان را از نزدیک نگاه کنی؟
سکراتیس:ذهنم را آرامش می دهم و اندیشه تیزبینم را با جریان هوا در می آمیزم. آن وقت در اجرام آسمانی نفوذ می کنم. اگر روی زمین می ماندم و از اینجایگاه پست به آنها که در اوج اند، نگاه می کردم، انبان کشف و شهودم خالی می شد چون زمین با نیرویی سترگ، عصاره ذهن را جذب می کند. آه! رازیانه آبی، خوب درد مرا می فهمد!
همسرایان: ( به آواز ) ای ابرهای ابدی، ما را نمایان کنید، تا از اعماق خروشان اقیانوس برآییم، تا بر فراز کوه های مرتفع اوج گیریم و بال های مرطوبمان را بر قلّه های پوشیده از جنگل بگستریم. تا از همان جا بر دره های سرد، محصولات سر برآورده از زمین مقدس، زمزمه آسمانی جوی ها و نهرها و امواج خروشنده دریا که از انوار پر تلالو خورشید نشاط انگیز روشنی می یابند، چیره شویم. مه خیس را که پرده بر زیبایی ما کشیده به تلاطم افکنیم و از دور به زمین خیره شویم و آن را درنوردیم.
سکراتیس:آه! ای الهگان مقدس! آری، شمایید که جوابم را می دهید! ( به سْتْرپسیاذیس ) صدای آنها را می شنوی که با غرش هراس انگیز رعد درآمیخته؟
سْتْرپسیاذیس:آه! ای ابرهای شایان ستایش تکریمتان می کنم و من نیز رعد خود را به نمایش می گذارم که مثل رعد شما هراس انگیز است! ( می گوزد. ) چه اجازه بدهید، چه اجازه ندهید، باید خودم را راحت کنم.
سکراتیس:نیشت را ببند. از آن کمدی نویس های ملعون هم تقلید نکن! ساکت! مگر نمی بینی الهگان، آواز می خوانند و می گذرند.