«یک روز که جمیله برای دیدار نامزدش به سمت چشمه رفته بود، پیش از این که برسد، اسیر داعشی ها شد. او را به تلعفر بردند و از آنجا هم او را مثل سایر اسیرها خرید و فروش کردند. جمیله مثل کوهی از خشم شده بود و تمام تلاشش را می کرد که اجازه ندهد کسی به او تجاوز کند.»
دربارهی کسی است که یک شبکه تشکیل داده تا زنان ایزدیای که به اسارت داعش دراومدن رو فراری بده و به خونوادههاشون برسونه. این تهور و از خودگذشتگی و انسانیت ستایشبرانگیزه. تا نیمههای کتاب با اون همراه میشید ولی بعدش به نظر میرسه داستانهای آدمها و فرار دادنهاشون داره تکراری میشه. ارزش خوندن حتما داره.