کتاب آن تک درخت انار

The Corpse Washer
کد کتاب : 84225
مترجم :
شابک : 978-6004057998
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 243
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده جایزه کتاب عرب آمریکایی سال 2014

نامزد جایزه داستان خارجی مستقل سال 2014

برنده جایزه سیف قباش بانیپال سال 2014

معرفی کتاب آن تک درخت انار اثر سنان انطون

خاورمیانه، جغرافیای تبعید و غریبه‌های در وطن، جغرافیای سرهای بریده، جنگ هفتادوملت، نزاع ابدی یهودی و مسیحی و مسلمان، محل وقوع آخرالزمان در همه‌ی روایت‌های ابراهیمی و البته هزاران هزار عشق بی‌وصال در میانه‌ی روزهای بی‌پایان خاکستری و اندوه! «سنان انطون» عراقی در رمان «آن تک‌ درخت انار» به سیاق کتاب‌های دیگرش، بر روایت زندگی و سرنوشت سرشار از تلخکامی شهروند عراقی سده‌ی اخیر پافشاری کرده و از دل جنگ‌ها و اشغال‌ها، اعدام‌ها و کشتارها، به تبعید رفته‌ها و از تبعید بازگشته‌ها، نشستن مردی در غسالخانه را‌ روایت می‌کند، که عشق و امید و اطمینان از جهانش رخت بربسته! مردی که باید هر روز برمی‌خاست و به این فکر می‌کرد که چرا فیثاغورث گفته: «در سنگ موسیقی وجود دارد.» مجبور است تن بی‌شمار مردگانی را بشوید که گویی همه از سر کینه‌توزی تاریخ مرده‌اند. آن تک‌ درخت انار، علاوه بر همه‌ی اینها، روایت ناپدیدشدگان هم هست؛ آن‌ها که صبح از خانه بیرون رفته و قول داده‌اند زود برگردند ولی نه زنده که حتی تن بی‌جانشان نیز به خانه بازنگشته است و همه‌ی آن‌ها کابوس ابدی بازماندگانند، آن‌ها که دوستشان می‌داشتند و خواهند داشت.

کتاب آن تک درخت انار

سنان انطون
سنان انطون (متولد ۱۹۶۷ در بغداد) شاعر، رمان‌نویس و دانشور عراقیِ مسیحی است.سنان لیسانس خود را از دانشگاه بغداد در رشته ادبیات انگلیسی دریافت کرد و در سال ۱۹۹۱ به آمریکا مهاجرت کرد. در سال ۱۹۹۵ کارشناسی ارشد در رشته ادبیات عرب را از دانشگاه جرج تاون دریافت کرد و در ۲۰۰۶ دکترای خود را از دانشگاه هاروارد گرفت.
قسمت هایی از کتاب آن تک درخت انار (لذت متن)
آرام به سکوی مرمری نزدیک شدم تا مطمئن شوم اوست. «بعد از این همه سال کی و چطور برگشته؟» طره ای از موهای بلند و سیاهش ریخته بود یک طرف سرش و قسمتی دیگر گونهٔ سمت راستش را پوشانده بود؛ انگار می خواست از چهره اش که این همه سال تغییر نکرده، مراقبت کند. ابروها با دقت تمام آراسته شده بودند و مژه های بلند، بینی باریک و خوش تراش و لب های قرمزش طوری خودنمایی می کردند که هنوز طراوت و تازگی شان را می شد احساس کرد. دو دستش را روی نافش گذاشته بود و ناخن های بلند لاک زده اش به رنگ قرمز لب هایش خودنمایی می کردند و ناخن پاهایش هم. از خودم پرسیدم خواب است یا مرده؟ ترسیدم به او دست بزنم. به چهره اش خیره شدم و بعد صدایش زدم: «ریم.» بی آن که چشم بگشاید، تبسمی کرد. بعد آرام آرام چشم هایش را باز کرد و سیاهی مردمک هایش از تبسم پر شد. نمی فهمیدم چه اتفاقی دارد می افتد. پرسیدم: «ریم! این جا چه کار می کنی؟»