در سال ۲۰۰۳ در نیویورک، سامی، یک پزشک بازنشستهی عراقی، بهتازگی بههمراه پسرش سعد و خانوادهاش به بروکلین نقل مکان کرده است. او، پس از مرگ همسرش در شرایطی تراژیک، از بودن در کنار نوههایش خوشحال است. اما بهزودی حافظهاش شروع به ضعیفشدن میکند و سعد مجبور میشود او را به خانهی سالمندان بسپارد، جایی که کارمن، یک پرستار جوان پورتوریکویی، بهطور ویژه از او مراقبت میکند.
در اواخر دههی ۱۹۹۰، عمر، یک جوان عراقی، به آمریکا میآید. او با هویتی جعلی از عراق فرار کرده است. او یک فراری است و مانند همه فراریها مجازات شده است؛ یکی از گوشهایش قطع شده است. در بغداد، این نشانهای از شرم است. عمر آرزوی جراحی پلاستیک ترمیمی برای بازگرداندن گوش و کرامتش را دارد.
درحالیکه گذشتهی سامی با ضعف حافظهاش محو میشود، عمر تمام تلاش خود را میکند تا هویت عراقی خود را فراموش کند. او بهدنبال شروعی تازه در نیوجرسی بهعنوان یک کشاورز است و تظاهر میکند اهل پورتوریکو است. دو خط داستانی بهطور مستقل پیش میروند. یکی از شخصیتها بیشتر وقت خود را در حالت نیمههوشیار به یادآوری میگذراند، درحالیکه دیگری بهشدت تلاش میکند آیندهای متفاوت برای خود بسازد. در نهایت، عشق به خزامی (سنبل وحشی) این سه شخصیت را به هم میرساند و فرصتی برای عمر فراهم میکند تا از گذشتهی دردناک خود رهایی یابد.