انفال در مطب پزشک، منتظر جواب آزمایش نشسته بود. عجله داشت. به جشنی دعوت شده بود و به همین خاطر، بیشتر از آنکه به نتیجۀ آزمایش فکر کند، نگران دیر رسیدن به آرایشگاه بود. آزمایشی که دریافت نتیجه اش را انتظار می کشید، بیشتر به اصرار خانواده داده بود، وگرنه خودش جز درد خفیفی در مفاصل، هیچ ناخوشی و بیماری مهمی را احساس نمی کرد. بالاخره نوبت به او رسید و به اتاق پزشک رفت. با عجله وارد شد. می خواست کارش را سریع تمام کند و بیرون برود، اما پزشک با چهره ای گرفته پرسید: آزمایش شماست؟ او که می خواست حقیقت را بفهمد، جواب داد: نه، آزمایش خواهرم است.