رمانی بسیار مطابق سنت آلبر کامو، نه تنها در انسان گرایی و توجه به پیامدهای انتخاب های فردی، بلکه در عزمش برای شهادت بر پوچ های زندگی روزمره. . . . [یک] پرتره هولناک بنیادگرایی که بر مردم عادی تأثیر می گذارد.
کابل یاسمینا خدرا جهنم روی زمین، محل گرسنگی، خستگی و ترس خفه کننده است.
دنیای زندان به مزاج عتیق سازگار نیست. در این هفته های اخیر خیلی به موقعیت زندانبانی خودش فکر کرده است. هرچه بیشتر فکرش را می کند، آن را ناشایست تر می بیند و دور از نجابت. فهم این نکته موجب خشم مدامش می شود. هر بار که در را پشت سرش می بندد و از غوغای خیابان دور می شود، احساس می کند زنده زنده دفن شده است. ترس غریبی بر افکارش مسلط می شود، بعد کنجی کز می کند و آرامش از او می گریزد؛ همین کار برایش یک جور آرامش درونی فراهم می آورد. آیا این بیست سال جنگ تأثیر زیانبارش را در او به جا گذاشته؟ در چهل و دو سالگی خسته و فرسوده است، ته مسیر را که نمی بیند هیچ، نوک دماغش را هم نمی بیند. قبلا فکرش را هم به ذهن راه نمی داد، اما رفته رفته فاصله اش را زیادتر می کند. کم کم به وعده های طالبان شک می کند و گاهی غافلگیر می شود از اینکه دیگر چندان ترسی به دل ندارد که مبادا او را صاعقه بزند.
اگر به بادبادکباز علاقه داشتید این کتاب رو هم از دست ندید