یک شنبه بود. پاییز بود. مایلز و نایلز با پالتوهای خیلی بزرگ، توی اتوبوس خط سه، کنار هم نشسته بودن. خط سه از کنار خونه ی نایلز توی خیابون باترکریم رد می شد و از چراگاهی که متعلق به باب بارکین بود می گذشت. مایلز و نایلز داشتن می رفتن همون جا. معمولا با دوچرخه هاشون می رفتن، اما ...
فایلز نوک انگشتهاش رو زد به انگشتهای مایلزویه کم دیگه خندیدن.
خندیدن چون میدونستن حقه بازهای بزرگ چیکار میکنن حقه میتونه سوزنی باشه برای بالن استبداد، ترقه ای باشه توی چهاردیواری روزمرگی، اما میتونه ادای احترامی هم باشه بین دوتا دوست. حقه گاهی مثل سیلی میمونه، گاهی مثل بمب اما گاهی هم به آغوشه، حقهای که به په حقه باز دیگه زده شه، میتونه به پیام رمزنگاری شده باشه که میگه:" السلام، رفیق.