داستانی خیره کننده و زیبا.
این کتاب به شکلی خردمندانه به کاوش در مسائلی همچون اندوه، قلدری، انزوا، و مسئولیت پذیری می پردازد.
داستانی بسیار سرگرم کننده با کاراکترهای عالی و پیرنگی هوشمندانه.
او قرار است وانمود کند که بزرگسال است و ظاهرا حضور ما بچه ها به ظاهر گول زننده اش کمک می کند. من که متقاعد نشده ام. راستش را بخواهید، فکر می کنم او فقط می خواهد برای حمایت روحی، کنارش باشیم. از طرف دیگر، «راکسی» این قضیه را فرصتی می بیند برای این که ستاره ماجراهای خودش شود. از این کاملا مطمئنم.
به هر حال، تا امروز عصر، اگر همه چیز طبق نقشه پیش برود، همه این ماجراها تمام می شود. این که ما بی هیچ دردسری تا اینجا پیش آمده ایم، باید ما را سرحال می آورد. ولی در عوض، حال همه شبیه هوا بود؛ سرد و گرفته، انگار که اتفاق های بدی در راه باشد.
ولی من طاقت دیدن نداشتم. بلند شدم و مسافتی را بهت زده راه رفتم، اما هنوز صدای کشتار را می شنیدم، هنوز بوی دود را حس می کردم. از این که زنده مانده بودم، احساس بدبختی می کردم. پشت سرم مادرم گاری چوبی کوچکی را می کشید؛ پر بود از هرچه توانسته بودیم در بلم «دگ» جا بدهیم.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
عالی عالی عالی عالی عالی و هیجان انگیز. حرف نداره