دانش آموزانی که در برنامه ی ابزارهای ذهنی ثبت نام شده اند، انواع گوناگونی از راهبردها، ترفندها و عاداتی را می آموزند که می توانند با به کارگیری آن ها از منحرف شدن ذهنشان جلوگیری کنند. آن ها می آموزند از «گفتار خصوصی» استفاده کنند، یعنی زمانی که کار متفاوتی را انجام می دهند با خودشان حرف بزنند (مثلا می گویند، حرف W را پیدا کن). این خودگویی به آن ها کمک می کند تا مرحله ی بعد را به یاد بسپارند (پایین، بالا، پایین، بالا). آن ها از «واسطه ها» استفاده می کنند، یعنی ابزارهایی فیزیکی که به یادشان می آورد چگونه فعالیت خاصی را تکمیل کنند (برای مثال، دو کارت، یکی با دو لب و یکی با دو گوش، و این مشخص می کند کدام کودک کارت را برگرداند و آن را با صدای بلند برای رفیقش بخواند و کدام یک به آن گوش بدهد).
می دانستم که دوست دارم او زندگی شاد و موفقی داشته باشد، اما دقیقا نمی دانستم منظورم چیست، یا آنچه من و همسرم در نظر داشتیم صرفا کمک به او برای دستیابی به این نوع زندگی بود. در این سردرگمی، من تنها نبودم. الینگتون در لحظه ی اضطراب آور خاصی از تاریخ آمریکا متولد شد. و این اضطراب به خصوص در شهرهایی نظیر نیوجرسی رشد کرد که رقابت در مورد پیش دبستان های مناسب به رقابت گلادیاتورها شبیه شده بود.
برخی از مهارت ها به واقع کاملا مکانیکی هستند. اما زمانی که از رشد مولفه های بسیار ظریف شخصیت انسان بحث می شود، موضوع به این سادگی ها نیست. ما نمی توانیم صرفا با کار سخت تر و صرف ساعات بیشتر، به صورتی بهتر بر نومیدی خود غلبه کنیم. کودکان نیز صرفا به دلیل این که از اولین سال های زندگی، تمرین کنجکاوی را شروع نکرده اند، از نظر این ویژگی عقب نخواهند ماند. مسیری که در آن چنین مهارت هایی را به دست می آوریم یا از دست می دهیم، بدون نقشه نیست؛ روان شناسان و عصب شناسان در چند دهه ی گذشته اطلاعات زیادی درباره ی منشأ این مهارت ها و شیوه ی رشد آن ها به دست آورده اند. اما این مسیر بسیار پیچیده، ناآشنا و پر راز و رمز است.