در گمان و گرایش گذشته ، چنان که به تفصیل خواهیم دید ، وجود آدمی به اجزاء و عوامل و درجاتی تجزیه و تفکیک می شد ، که مخالف و مغایر با هم تصور می شدند . یک بخش وجود انسان جسم بود و یک بخش وجود او روح بود . هر عامل ، جزء خصلت و نیرویی که در انسان بود ، از این تجزیه متأثر بود . طبعا عشق نیز از این تفکیک برکنار نمی ماند . تن ، خواستها و توانمندی هایش یک چیز و از یک ریشه قلمداد می شد و ارزش متفاوتی داشت و روح ، گرایش ها و امکاناتش چیز دیگری بود ، و منشأ دیگری داشت و به گونه دیگری ارزیابی می شد . از این دیدگاه ، همواره بخشی از کل وجود آدمی جدا می ماند یا تنها بخشی از این کل در رابطه قرار می گیرد . هر رابطه اساسا بر بخشی از این کل استوار است و مطابق ارزشی که برای آن بخش تعیین شده ارزیابی می شود اگر رابطه به جسم وابسته باشد ، هم ارز قضاوتی است که درباره جسم شده است و اگر به روح وابسته باشد ، هم شان قضاوتی است که درباره روح شده است.
لطفا دیگه موجودش کنید
عالی کاش بیشتر از متن میگذاشتید