شاملو عشق به انسان را در عرصه ی مبارزه سیاسی دریافت است. او بنا به تاکید خویش در اشعارش، پیش از ورود به عرصه ی مبارزه به مسئله «انسان» و ارزش همبستگی بشری واقف نبوده است. اما از آن پس، با توجه به زندگی و مرگ انسان های بزرگی که هدف زندگی و مرگ شان آزادی و دادگری و پاسداری از شأن و شرف آدمی بوده است، شعرش را وقت به ستایش انسان، به ویژه ستایش نخبگان کرده است.
به همین سبب انسان، در شعر او، وجهه ای ویژه و رنگی مشخص به خود گرفته است که از مرکز نگاه تا گستره ی چشم اندازش را در بر دارد. و پیش از هر چیز نشان آن است که یک انسان سیاسی است.
چشم انداز نیما رهایی انسان از فشار نیازهای مادی و معنوی است. و شعر او به اعتباری طرح و تبیین تواناییهای انسان است برای پیوند با کل طبیعت. می خواهد رابطه بیواسطه ای میان طبیعت و آدمی برقرار شود، و برقرار ماند. در پی آنست که هم انسان به شیوه ای انسانی به طبیعت بنگرد، و هم طبیعت به شیوه ای انسانی به انسان مربوط شود. و این ریاضت فعال را در تجربه زندگی خویش فراهم داشته است، تا در جانش به شیوه های انسانی به طبیعت بنگرد، تا سرانجام بتواند چون انسان تکامل یافته ای، به ویژه چون هر شاعر و هنرمند پیشروی، شعور طبیعت شود. اما چون در زندگی دوران او، هنوز طبیعت به شیوه ای انسانی با انسان مرتبط نشده است، و زیبایی طبیعت با درد آمیخته است، حاصل نگرش او، چیزی جز درک هرچه بیشتر و غم افزاتر «درد» نیست. دردی که از همه اجزای هستی طبیعی و انسانی نمایان است. دردی که زاییده موانع و دشواریها و فاصله هاست. و شاعر به منزله پاره ای از شعور طبیعت، آن را در اعماق ذهن خویش بازمی یابد.
تا درد هست، شفقت و مهر آدمی در سوز درون متبلور می شود. احساس و عاطفه انسانی در زخم درون سر باز می کند، و رقت اندوه، هستی آدمی را فرامی گیرد. از این رو مایه های عاطفی و غنایی دردمندانه، یکی از نمودهای اصلی انسان گرایی است...