جهان سرشار از تناقض است ، و بشر با تناقض نمی تواند به سر برد . چنین است که نخستین کوشش دستگاه های فکری - از جمله فلسفه - حل تناقض هاست ، یا ، دست کم ، کاستن از آنها ، و ساختن نظامی واحد که همه مسائل را با قواعد خود توضیح دهد و تناقضها را در آن حل کند . چنین کاری به جزمیت می کشد و رکود فکری. اینجاست که شاعر سر بر می کشد تا با رکود و جزمیت درافتد پس برعکس فیلسوف ، تناقضها را حل نمی کند ، آنها را پهلوی هم می نشاند و بین آنها همسازی ایجاد می کند . هردو هستند و سازش دارند ، در حالی که قبلا بوده اند ولی سازش نداشته اند . کار شاعر سازش است که بزرگترین سازندگی هاست . این همان است که در کلام والای حافظ نام عشق می گیرد . حافظ ۔ چنانکه خواهیم دید - تقابلها را به مدد این معنای سحرآمیز به هم نزدیک می کند .
در داستان رستم و سهراب تأمل می کردم و در این اندیشه بودم که آیا فردوسی سرانجام شراره شور سهراب را پیروز می خواهد یا خرد تجربه اندوز رستم را. و ناگهان به این نتیجه رسیدم که فردوسی هر دو را می خواهد، و چنین است که جنگ آنان را فاجعه می داند. کشف این معنی بر اندیشه هایی که از دیرباز درباره حافظ داشتم نور تازه ای تاباند: همساز کردن ناهمسازها (یا ظاهرا ناهمسازها) که حافظ کارشناس ماهر آن است. از کلمه رند که پیش از او سراسر بار منفی داشته و بر مردم «محیل و غدار و حیله باز و منکر و لاابالی و بی قید» اطلاق می شده، در ترکیب با عارف، کلمه می سازد به معنای کسی که به والاترین مقام تفکر و رفتار دست یافته است. عشق به خدا را با عشق انسان به هم می آمیزد. به خرابات معنایی می دهد که والاترین مدرسه عشق است و هم مکان شادی حافظانه. می را، هم در جام الست می نوشد و هم در جام خیامی، و سرانجام هم خود را برای والاترین مقام های بهشتی آماده می کند و هم «ملامتگر عیار» می شود، و ضمن راه یافتن به اوج اخلاق و معنویت به لذایذ مشروع این جهانی می پردازد (چیزی که غالب عارفان خود را از آن محروم می کنند.) و خلاصه آن که در سلسله اندیشه ایرانی، خیام را با مولوی استادانه آشتی می دهد.