کتاب کتاب نانوشته

Don Quixote -- Criticism and interpretation
(دن کیشوت در عصر هوش مصنوعی)
کد کتاب : 65373
شابک : 978-6004903356
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 271
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب نانوشته اثر علی شاهی

"کتاب نانوشته" اثری است به قلم "علی شاهی" که در آن به بررسی خیالی "دن کیشوت در عصر هوش مصنوعی" می‌پردازد.
"علی شاهی" در اثر خود چنین متصور شده که اگر سروانتس، خالق رمان مشهور "دن کیشوت"، چهار قرن پیش تصور می‌کرد که روزی یک موجود با هوش مصنوعی تلاش می‎کند تا خطوطی مشابه او ثبت کند، آن وقت دلش می‌خواست که چه جمله‌هایی را مرقوم کند؟ آیا برای سروانتس قابل باور بود که چنین موجودی روزی در جهان وجود داشته باشد یا آن موجود را نیز همچون افسانه‌هایی که میلیون‌ها نفر باورش دارند اما نمی‎توانند ارتباطش را با واقعیت توضیح دهند، فرض می‌نمود؟
"کتاب نانوشته" از "علی شاهی"، با بررسی "دن کیشوت در عصر هوش مصنوعی"، در واقع روایت خیال‌انگیز و هوشمندانه‎ای را از زندگی در دوره‌ی ما ارائه می‌کند. روایتی که هم متن و هم ایدئولوژی را مورد بررسی قرار می‌دهد و این تنها تعدادی از مفاهیم مطرح شده در "کتاب نانوشته" است.
"علی شاهی" با نگاهی رمان‌گونه تلاش کرده تا جواب پرسش‌هایی را در داستان باشکوه "دن کیشوت" پیدا کند. او چگونگی باورپذیری یک متن را زیر ذره‌بین می‌برد و خواندن یک متن را در مفهوم اساسی و طبیعی باور کردن آن بررسی می‎کند. نویسنده گوشه‌ای از مطالب کتاب را به ایده زمان و تأثیر آن بر اعتبار یک متن و باورپذیری آن اختصاص می‎دهد و این باور‌پذیری را از این جهت که آیا مولفه‌ای ویژه‌ی متن است یا ذهن خواننده، تجزیه و تحلیل می‎کند و چرایی پایبندی طرفداران یک ایدئولوژی یا مکتب فکری معین به آن ایدئولوژی را واکاوی می‎کند. نویسنده به باور از منظر خطر داشتن یا نداشتن نیز می‌پردازد و امکان دوست داشتنی بودن یک متن را در برابر باورپذیر بودنش بررسی می‎کند.

کتاب کتاب نانوشته

قسمت هایی از کتاب نانوشته (لذت متن)
آشناپنداری ام با این متن به اوج خود رسید. دیگر تقریبا می دانستم نویسنده چه می خواهد بگوید و خیلی از تصاویر را بدون این که ببینم ترجمه کردم. حدس زدم. پیش بینی کردم. تقریبا این قطعه را از قبل در حافظه ام داشتم. از کجا آمده بود نمی دانم. حتما انتظار دارید اینها مقدمه ای باشد تا کم کم به این نتیجه برسم که نویسنده این متن خود من بودم و من خودم را دوباره و از نو کشف کردم و یک بازشناسی کلاسیک مثل داستان های قدیمی. اما خیالتان را راحت کنم: با این که نویسنده قسمتی از من بود اما من نبودم. فقط حس آشناپنداری شدیدی داشتم. انگار که این قسمت از متن را همین چند روز پیش جایی خوانده باشم. کجا؟ نمی دانم. انگار که آن خطوط سیاه روی صفحه سیاه، دیگر زیاد حرکت نمی کردند. ثابت شده بودند. شن شکافته شده بود و نقش نوشته تا همیشه بر آن افتاده بود. انگار دست نویسنده پنهان درونم را خوانده بودم و همه چیز تمام شده بود. متن را برای گروه فرستادم. پاسخ این بود: …