کتاب به جنگ لبخند بزن

The Beantown Girls
  • 25 % تخفیف
    130,000 | 97,500 تومان
  • موجود
  • انتشارات: خوب خوب
    نویسنده:
کد کتاب : 23652
مترجم :
شابک : 978-6226513975
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 287
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

از کتاب های پرفروش «واشنگتن پست»

معرفی کتاب به جنگ لبخند بزن اثر جین هیلی

کتاب «به جنگ لبخند بزن» رمانی نوشته «جین هیلی» است که اولین بار در سال 2019 به چاپ رسید. «فیونا دنینگ» می داند با چه کسی ازدواج خواهد کرد، در چه زمانی این اتفاق رقم خواهد خورد، و تا آن موقع باید چه کارهایی انجام دهد. اما در حقیقت، تکلیف آینده او اصلا مشخص نیست. اکنون سال 1944 است و آتش شعله های جنگ در همه جا به چشم می خورد. اوضاع زمانی بدتر می شود که «فیونا» درمی یابد نامزدش در آلمان گلوله خورده و به شکل جدی آسیب دیده است. او به جای انتظار کشیدن در «بوستون»، داوطلب می شود که در گروه دختران صلیب سرخ در خارج از کشور خدمت کند. «فیونا» سفر خود را تنها آغاز نمی کند و دو دوست صمیمی اش، «داتی» و «ویویانا»، نیز با او همراه می شوند. خطرات و چالش های زیادی در انتظار آن ها خواهد بود اما این سه زن در طول تجربه خود، دوستان جدید، عشق جدید و حتی آرزوهایی جدید پیدا می کنند.

کتاب به جنگ لبخند بزن

جین هیلی
«جین هیلی» نویسنده آمریکایی متولد «بوستون» است. او در رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه «وارویک» تحصیل کرده است.
نکوداشت های کتاب به جنگ لبخند بزن
A heartbreaking book that will grab you and won't let go until that last page.
کتابی غم انگیز که تا آخرین صفحه شما را مجذوب نگه می دارد.
Lone Tree Reviews

A must-read historical fiction about love, hope, friendship, and the resilience of the human spirit.
داستانی تاریخی درباره عشق، امید، دوستی، و پایداری روحیه انسان که خواندنش ضروری است.
Susie Orman Schnall, author

Historical fiction at its finest.
داستان تاریخی در بهترین نوع خود.
Camille Di Maio, author

قسمت هایی از کتاب به جنگ لبخند بزن (لذت متن)
به عرشه بالای سرمان نگاه کردم؛ به صدها مردی که مثل ما چسبیده بودند به نرده ها و برای جمعیت دست تکان می دادند؛ همدیگر را هل می دادند و می خندیدند تا اضطرابشان را پشت شجاعتی نمایشی پنهان کنند.

با وجود گرمای هوا، پوستم مورمور شد و سرم گیج رفت. قدبلند و موطلایی بود و با آن یونیفرم نیروی هوایی ارتش آمریکا خیلی خوش تیپ به نظر می آمد. او هم داشت لبخند می زد و برای جمعیت دست تکان می داد و من تمام تلاشم را کردم که اسمش را فریاد نزنم و دوان دوان ندوم طبقه بالا.

آنقدر دلم می خواست بروم پیش او که قلبم درد گرفته بود. ولی جلوی خودم را گرفتم، چون ته دلم می دانستم او آنجا نبود.