ایزابل آلنده، زاده ی 2 آگوست 1942، نویسنده ای اهل شیلی است. رمانهای او اغلب در سبک رئالیسم جادویی جای میگیرند. در سال ۱۹۸۱ زمانی که پدربزرگش در بستر بیماری بود، ایزابل نگاشتن نامهای به وی را شروع کرد که دستمایه رمان بزرگ «خانه ارواح» گردید. پائولا نام دختر وی است که پس از تزریق اشتباه دارو به کما رفت. ایزابل رمان «پائولا» را در سال ۱۹۹۱ بصورت نامهای خطاب به دخترش نوشتهاست. رمانهای آلنده به بیش از سی زبان ترجمه شده و نویسنده خود را به دریافت جوایز ادبی بسیاری مفتخر نمودهاند.
یک داستان تاریخی استادانه درباره امید، دوری از وطن، و احساس تعلق خاطر.
این کتاب، «ایزابل آلنده» را در اوج توانایی های خود نشان می دهد.
نغمه ای بر عشق انسان و پایداری.
در غارهای «تروئل»، «ویکتور» دانش پزشکی و اعصاب پولادینی به دست آورد که هیچ دانشگاهی نمی توانست در اختیارش بگذارد. یاد گرفت که می توان تقریبا به همه چیز عادت کرد: خون (خون زیاد!)، جراحی بدون بیهوشی، بوی قانقاریا، کثافت، خیل بی انتهای سربازان مجروح و گاهی هم زنان و کودکان، خستگی بلندمدتی که اراده ی آدم را سست می کند و بدتر از همه، این احساس فرساینده که شاید تمام فداکاری ات بیهوده باشد.
پای «ویکتور» را با آتل خشک ثابت کردند، چون به خاطر جراحت پا، امکان گچ گرفتن نبود. در پتویی پیچیده شده بود، از سرما و تب می لرزید و هر تکان قطار عذابش می داد؛ با این حال، شکرگزار بود که وضعش بهتر از خیلی از کسانی است که کنارش کف واگن خوابیده اند.
«روزر» دانشجوی موسیقی بود که خانواده ی «دالمائو» او را در خانه ی خود اسکان داده بودند. در دوران نقاهت «ویکتور»، «روزر» برایش مثل یکی از اعضای خانواده شده بود. حضور این دختر موقر و دوست داشتنی، که ساعت های طولانی به تمرین پیانو می پرداخت، باعث شده بود «مارسل لوئیس» و «کارمه» پس از رفتن بچه هایشان دیگر تنها نباشند.
آثاری که شروع کننده ی مسیرهای حرفه ایِ درخشانی بودند و در برخی موارد، یک شَبه خالق خود را به شهرت رسانده اند.
بیش از هر ژانر و سبک دیگر، این «رئالیسم جادویی» بود که دوران شکوفایی «ادبیات آمریکای لاتین» را در قرن بیستم تعریف کرد
کتاب پر از توصیفات جذاب و گیراست، فضای زمانی و مکانهای داستانو هم خوب توصیف میکنه ولی توش کمبود ارزشای اخلاقی وجود داره من ترجمه شفیعی نسبو خوندم خوب و روون بود
من تمام نسخههای موجود را از نظر ترجمه و کیفیت بررسی کردم. بهترین ترجمه را جناب مازیار رجاء زحمت کشیدند و نشر قطره با کیفیت چاپ عالی و طراحی زیبا و جلد سخت با قیمت منصفانه به چاپ رساندند.
! خطر اسپویل ! کتاب خوب و آگاه بخشیه ،منو که از اول جذب کرد و داستانم براساس واقعیته ولی دو شخصیت اصلی داستان میتونستن ارتباط شخصی بهتری باهم بگیرن،مخصوصا که روزر بعد سالها به ویکتور خیانت میکنه(یا از نظر من خیانته) و ویکتور هم کم کاری؛بماند که اول ماجراش با روزر هم ،اون با یکی دیگه ارتباط میگیره
هر مترجم اسم کتاب رو یه جور ترجمه کرده😶 گلبرگ برافراخته و گلبرگ برافراشته🙄
به نظر من اسم برافراشته بهتر از برافراختهست. یه جور شاعرانه به نظر میآد. مثل برافراشتن یه پرچم بر فراز یه کشتی. داستان کتاب هم به این موضوع اشاره داره جایی خوندم.
با سلام کدام ترجمه بهتره ؟
من ترجمه نشر خوبو خوندم.راضی بودم.روون و خوب ترجمه شده.بقیه رو نخوندم.
من هم نشر خوب رو خوندم. ترجمه قابل قبول و خوب بود.
جسارتاً جناب شفیعی نسب خودتون ترجمه خودتونو خوندید که خوب و روون بود؟😂