داستانهایی که سامبرا مینویسد کوتاه و کم حجماند. شیوه داستاننویسی او هم همین گونه است، موجز اما صریح. ایده را یک راست روی کاغذ سرازیر میکند و حالا وظیفه خواننده است که سهمش را از این کلام موجز بردارد یا برندارد. این ویژگی در نثر او نیز بازتاب دارد. گویی خواننده رو به رویش نشسته باشد و با هم مشغول گپ و گفت باشند، بدون زبان بازی شبیه آنچه که در زبان زندگی روزمره جریان دارد.
چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگیمان را دگرگون کند؟ این سوالی است که در طول این دو داستان سامبرا از ما میپرسد. محور اولی ادبیات است و دومی سیگار؛ دو عنصری که فرای سودمندی یا ضررشان مثل لنگری انسان را از ملال و سرخوردگی به چیزی متصل میکند. هر دوی آنها بخشی از تنهایی انسان و فرای مصلحت و زندگی روزمرهاند، خاطرههایی میسازند و یادهایی را تا ابد زنده نگه میدارند. «سیگارها علائم سجاوندی زندگیاند.» میتوان این نکته را درباره ادبیات هم به کار برد سیگار و ادبیات مکثهاییاند که زندگی روزمره را تحملپذیر و شورمندتر میکنند.