جواهری درخشان.
یک داستان پریان غافلگیرکننده درباره به دست گرفتن کنترل سرنوشت.
«بولانیو» ثابت کرده که ادبیات قادر به انجام هر کاری است.
اکنون من یک مادرم و زنی متأهل، اما تا چندی قبل فقط یک مجرم بودم. من و برادرم یتیم شده بودیم. این مسئله کم و بیش همه چیز را توجیه می کرد. هیچکس را نداشتیم. و همه چیز در چشم به هم زدنی رخ داده بود.
آن شب در هتلی خوابیدیم و روز بعد با قطار به رم برگشتیم، با آنچه از پدر و مادرمان مانده بود، همراه یک مددکار اجتماعی یا یک مربی یا یک روانشناس، نمی دانم. برادرم این را از او پرسید، ولی جواب را نشنیدم، چون از پنجره سرگرم تماشای چشم انداز بودم.
از آن به بعد روزها تغییر کردند. منظورم گذر روزها است. منظورم آن چیزی است که روزی را به روز دیگر پیوند می دهد و در عین حال مرز میانشان را معین می کند. ناگهان شب از میان رفته و همه چیز شده بود توالی بی وقفه ی آفتاب و نور.
بیش از هر ژانر و سبک دیگر، این «رئالیسم جادویی» بود که دوران شکوفایی «ادبیات آمریکای لاتین» را در قرن بیستم تعریف کرد
من خیلی خوشم نیومد. کشش داستانی داره اما هم وحشتناکه هم چیز زیادی برای انتقال نداره. واقعا ناراحت کننده است.
کوچک غمگین جذاب بدون شک جاش رو داره که توو لیست معرفی کتابم قرار بگیره
بدک نبود!
روایت زندگی سخت خواهر و برادری بدون والدینِ. خود کلمه لمپن گویای چیزای زیادیه.