کتاب یک رمانک لمپن

A Little Lumpen Novelita
کد کتاب : 12865
مترجم :
شابک : 9789642092734
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 96
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«روبرتو بولانیو» از نویسندگان برجسته در ادبیات آمریکای لاتین

معرفی کتاب یک رمانک لمپن اثر روبرتو بولانیو

کتاب «یک رمانک لمپن» رمانی نوشته ی «روبرتو بولانیو» است که اولین بار در سال 2002 به چاپ رسید. دختری نوجوان پس از این که پدر و مادرش را در یک سانحه ی رانندگی از دست می دهد، تحصیل در مدرسه را کنار می گذارد و در شغلی کسالت بار مشغول به کار می شود. برادر کوچکتر دختر، شبی دو خرده خلافکار را به خانه می آورد و می گوید که آن ها به جایی برای ماندن نیاز دارند. همزمان با این که این چهار نفر، در یک آپارتمان در کنار هم ساکن می شوند و برای انجام خلافی عجیب و غیرمعمول نقشه می کشند، «بیانکا» درمی یابد که وضع زندگی اش می تواند حتی از این هم عجیب تر شود. در این رمان، با داستانی مهیج و پرتنش رو به رو می شویم که در فصل هایی کوتاه، زندگی شخصیت هایی به یاد ماندنی را برای ما به تصویر می کشد.

کتاب یک رمانک لمپن

روبرتو بولانیو
روبرتو بولانیو، زاده ی 15 ژوئیه 1953 و درگذشته ی 28 آوریل 2003، نویسنده و شاعر شیلیایی و از پیشگامان موج نوی داستان نویسی آمریکای جنوبی است.او زندگی ای را از سر گذراند که مشخصه ی اصلی اش آوارگی بود. پدرش راننده کامیون و مادرش معلم بود. در زمان کودکی بولانیو، او و خانواده اش بین شهرهای مختلف شیلی سرگردان بودند و بالاخره در سال 1968 به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. در این زمان، اشتهای او به ادبیات سر باز کرد و چنان حریصانه می خواند که به بت تمام زندگی اش، خورخه لوئیس بورخس پهلو می زد.روبرتو هر چه به...
نکوداشت های کتاب یک رمانک لمپن
A glittering gem.
جواهری درخشان.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A surprising fairy tale of taking control of one’s fate.
یک داستان پریان غافلگیرکننده درباره به دست گرفتن کنترل سرنوشت.
Barnes & Noble

Bolaño has proven that literature can do everything.
«بولانیو» ثابت کرده که ادبیات قادر به انجام هر کاری است.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب یک رمانک لمپن (لذت متن)
اکنون من یک مادرم و زنی متأهل، اما تا چندی قبل فقط یک مجرم بودم. من و برادرم یتیم شده بودیم. این مسئله کم و بیش همه چیز را توجیه می کرد. هیچکس را نداشتیم. و همه چیز در چشم به هم زدنی رخ داده بود.

آن شب در هتلی خوابیدیم و روز بعد با قطار به رم برگشتیم، با آنچه از پدر و مادرمان مانده بود، همراه یک مددکار اجتماعی یا یک مربی یا یک روانشناس، نمی دانم. برادرم این را از او پرسید، ولی جواب را نشنیدم، چون از پنجره سرگرم تماشای چشم انداز بودم.

از آن به بعد روزها تغییر کردند. منظورم گذر روزها است. منظورم آن چیزی است که روزی را به روز دیگر پیوند می دهد و در عین حال مرز میانشان را معین می کند. ناگهان شب از میان رفته و همه چیز شده بود توالی بی وقفه ی آفتاب و نور.