اثری قدرتمند.
یک نزاع قدرت میان عشق، عزت نفس و افتخار.
شعرگونه و حتی مرثیه وار... دورفمن به یکی از مسائل حقوق بشر در زمانه ی ما جان می بخشد.
اما من به شما گفتم که ادعایتان مضحک است. از شما پرسیدم اگر آن مرد، همان مردی که اصرار به دفنش دارید، به خانه برگردد، چه دارید به او بگویید؟ تصور کنید برمی گردد و می بیند مرده است، آن هم نه به دست ما - گرچه دلایل موجهی برای کشتنش داشتیم - بلکه به دست عزیزان خودش که او را تشییع کرده اند و سر قبرش صلیب گذاشته اند.
امانوئل، بدون خانواده کار ما زار است. ما همه چیزمان را مدیون پدر و مادرمان هستیم، به دنیا آمدنمان، درس خواندنمان و قدرشناسی مان را. اما ریشه ی همه ی نزاع ها در همین جاست. فرض کن مثلا ناگهان درگیری ای پیش بیاید. حالا لزوما درگیری هم نه. اصلا سوءتفاهمی بین ارباب تو و ارتش. کسی چه می داند، مثلا یک جور اختلاف نظر... ممکن است دیگر، نه؟
یک راز. گوش کن، احمق کوچولو، یک جور راز دیگر. خیلی ساده. آدم ها هیچ وقت تنها نیستند. در بدترین لحظه ها هم کافی است به درون خودت رجوع کنی و آن جا او، تو، هرکس، چیزی را می بیند که... خب، واقعیت این است که هر آدمی گوشه ای از دلش را خانه ی کسانی می کند که دوستشان دارد. و کل قضیه همین است. اگر عشقی وجود داشته باشد، آن آدم ها درون تو هستند. این نظامی ها فکر می کنن ما بی دفاع و درمانده ایم. اما دل آدم بیشتر برای خود آن ها می سوزد، چون اونقدر کورند که ارتباطشان با درون خودشان قطع شده است.
یه اثر قوی ضد جنگ
کتاب و نویسنده بیشتر از اینکه سعی در روایت کردن قصه داشته باشه سعی میکنه با یه تکنیک جدید با سبک روایت جدید داستانش رو تعریف کنه که به همین دلیل ناموفق و در ارائه فرم خودش شکست میخوره . کتاب اساسا تکنیکاله و وقتی فرمش در نیاد شما نمیتونید با اثر ارتباط بگیرید. توصیه نمیشه...
سلام آقای محترم چرا یادداشتهای کاربران بهخوان را بدون اجازه شان و به عنوان نظر خودتان منتشر میکنید؟!
داستانی تاثر انگیز و رئال