کتاب دختر ساعت ساز

The Clockmaker's Daughter
کد کتاب : 23654
مترجم :
شابک : 978-6226513876
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 566
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین داستان تاریخی گودریدز 2018

معرفی کتاب دختر ساعت ساز اثر کیت مورتون

کتاب «دختر ساعت ساز» رمانی نوشته «کیت مورتون» است که اولین بار در سال 2018 به چاپ رسید. «الودی»، آرشیویستی جوان در لندن معاصر، چیزهای جالبی در کلکسیون کارفرمای خود پیدا می کند: یک کیف، یک عکس و طرحی از خانه ای روستایی. تصویر طراحی شده از خانه، بیش از سایرین، کنجکاوی «الودی» را برمی انگیزد و خاطراتی را به یاد او می آورد—چون این طرح، کاملا شبیه خانه ای است که «الودی» در دوران کودکی اش و در قصه های جادویی که مادرش تعریف می کرد، درباره آن شنیده بود. «الودی» درمی یابد این طرح، مکانی واقعی را به تصویر می کشد. تحقیقات او پس از مدتی با داستان های ساکنین گوناگون این خانه از سال 1862 تا اکنون، در هم تنیده می شود—و همینطور با صدای شبحی که خانه را به تسخیر خود درآورده است.

کتاب دختر ساعت ساز

کیت مورتون
کیت مورتون، زاده ی 1976، نویسنده ی استرالیایی کتاب های پرفروش و بین المللی است. کیت، دو خواهر کوچکتر از خود دارد. خانواده اش قبل از سکونت در تامبورین ماونتن، به طور دائم در حال جابه جایی و نقل مکان بود. کیت از همان خردسالی، علاقه ی شدیدی به خواندن کتاب از خود نشان می داد و قبل از نویسنده شدن، همیشه با کتاب مأنوس بود. همسر کیت، دیوین، نوازنده و آهنگساز جاز است. این زوج به همراه سه فرزندشان در لندن زندگی می کنند.
نکوداشت های کتاب دختر ساعت ساز
An outstanding novel.
رمانی خارق العاده.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Those who appreciate a meditative read, with meticulous period detail, will enjoy this book.
مخاطبینی که به داستان های اندیشمندانه با جزئیات تاریخی موشکافانه علاقه دارند، از این کتاب لذت خواهند برد.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

An ambitious, compelling historical mystery with a fabulous cast of characters.
یک داستان معمایی تاریخی مهیج و بلندپروازانه با کاراکترهایی دلنشین.
Kristin Hannah

قسمت هایی از کتاب دختر ساعت ساز (لذت متن)
پدرم مجبور بود برایم قصه بگوید، چون من فرصت دیدن و شناختن مادرم را نداشتم. او دو روز مانده به بیست و یک سالگی اش از پیش ما رفت، و من فقط چهارساله بودم. سل به کشتنش داد، اما پدرم به پزشکی قانونی گفت که توی گواهی فوت بنویسد «برونشیت»، چون به گمانش اینطور باکلاس تر به نظر می رسید.

فقط یک عکس وجود داشت، یک نقاشی کوچک، که پدرم داخل گردنبند قابدار طلا گذاشته بود، و برایم مثل گنج ارزشمند بود. تا این که، بله درست است، ما را مجبور کردند به دو تا اتاق در پس کوچه ای تنگ و باریک در نقطه ای از شرق لندن نقل مکان کنیم، جایی که بوی رود «تیمز» همیشه توی دماغمان بود و آمیزه جیغ های مرغ های نوروزی و صدای ملوان ها که ترانه ای همیشگی را می ساخت توی گوشمان بود، و گردنبند هم همراه با آن مرد زباله گرد ناپدید شد.

نمی دانم آن عکس کجا رفت، به درون ترک های زمان سر خورد و همان جایی رفت که اشیای گمشده هستند.