از همان آغاز، نقاش در جستجوی ثبت عینی جهان اطراف خود برآمد. میخواست با تصویر کردن هر چه را که دوست دارد و لازم دارد، مالک آن شود. نقاشی دیواره های غار ها از همین جا آمد. در همین نقاشی هاست که می بینیم تصویر خود شکارگر بیست هزار سال پیش نیز بر صحنه علاوه می شود، که سرخوش، راضی و پیروز است در لحظه ی شکار. این تصویر علاوه می شود، می ماند و بزرگتر و بزرگتر می شود. در طول هزاره های پیاپی، و تاریخ نقاشی مجموعه ای می شود از جهان به همراه انسان تصویر شده... تا اوایل قرن بیستم که از یکه تازی و بی چون و چرایی این دیدگاه، سهمی هم به تجرید و انتزاع می رسد؛ سهمی که همچنان مقرر و برقرار مانده است، که نه توانسته است منظر جهان، طبیعت و انسان را حذف کند و یکسره تصویرگری آن چه را که به چشم میبیند، نقاشی بداند. ...واسطه ی «فیگور» در هنر های تجسمی غیر قابل انکار مانده است و هرچند دراززمانی هر میان بر و هر راه دیگری از سر اشتیاق و ابداع و کنجکاوی پیموده شده است، اما انسان در جستجوی صورت و معنا و جایگاه خود، رها نکرده است این تصویرگری چندین هزار ساله را و صده و هزاران هنرمند معتبر، هنر فیگوراتیو را بر هنر تجریدی برتری داده اند و بیراه نیست اگر گمان کنیم همان قدر که پیشتازان و پیشگامان مدرنیسم تجریدی، سخت گیرانه و در جمع بندی های کلی گرایانه شان، هنر فیگوراتیو و شاخه های تثبیت شده اش_منظره سازی، چهره سازی، اندام ها، طبیعت بی جان ها، نقاشی های مذهبی و اساطیری، مجلس جمعی، داخل و خارج بنا ها و ..._ را محدود و محدود کننده می نامیدند، می شد- یا میشود- که هنر تجریدی و دیگر جستجوهای از این دست را هم همان قدر محدود و محدود کننده به شمار آوریم و تنوع های ذهنی و شکلی هنر آبستره ای را که صدسال بیشتر عمر نکرده- و عمر اصلی و خلاقه اش را در همان پنجاه سال آغازینش تجربه کرده است، در قیاس با بیست هزار سال عمر مداوم و فعال هنر فیگوراتیو، جوان و جوانمرگ بدانیم...