این که تو داری قیامتست نه قامت/
وین نه تبسم که معجزست و کرامت/
هر که تماشای روی چون قمرت کرد/
سینه سپر کرد پیش تیر ملامت/
هر شب و روزی که بی تو می رود از عمر/
بر نفسی می رود هزار ندامت/
عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم/
باقی عمر ایستاده ام به غرامت/
سرو خرامان چو قد معتدلت نیست/
آن همه وصفش که می کنند به قامت/
چشم مسافر که بر جمال تو افتاد/
عزم رحیلش بدل شود به اقامت
/
اهل فریقین در تو خیره بمانند/
گر بروی در حسابگاه قیامت/
این همه سختی و نامرادی سعدی/
چون تو پسندی سعادتست و سلامت
ای که رحمت می نیاید بر منت/
آفرین بر جان و رحمت بر تنت/
قامتت گویم که دلبندست و خوب/
یا سخن یا آمدن یا رفتنت/
شرمش از روی تو باید آفتاب/
کاندرآید بامداد از روزنت/
حسن اندامت نمی گویم به شرح/
خود حکایت می کند پیراهنت/
ای که سر تا پایت از گل خرمنست/
رحمتی کن بر گدای خرمنت/
ماه رویا مهربانی پیشه کن/
سیرتی چون صورت مستحسنت/
ای جمال کعبه رویی باز کن/
تا طوافی می کنم پیرامنت/
دست گیر این پنج روزم در حیات/
تا نگیرم در قیامت دامنت/
عزم دارم کز دلت بیرون کنم/
و اندرون جان بسازم مسکنت/
درد دل با سنگدل گفتن چه سود/
باد سردی می دمم در آهنت/
گفتم از جورت بریزم خون خویش/
گفت خون خویشتن در گردنت/
گفتم آتش درزنم آفاق را/
گفت سعدی درنگیرد با منت