بشنو این نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند / کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند / سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق / هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش / من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش حالان شدم / هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من / سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست / تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست / آتشست این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد / آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد / نی حریف هرکه از یاری برید پرده هااش پرده های ما درید / همچو نی زهری و تریاقی کی دید همچو نی دم ساز و مشتاقی که دید
سلام . آنگونه که از شرح احوالات مولانا ( کتاب گزیده آثار مولانا اثر آقای محمود نامنی ) پیداست ، میتوان فهمید که وی آشنایی خود با شمس تبریزی را نقطه عطف زندگی اش میداند تا آنجا که نجات از ( منصب کلیدداری بهشت ) و هدایتش از تاریکی بسوی عقل آخر را مدیون شمس است . مچکرم .