داستان پسری از خاندان پریان و دختری از خانواده ی سلطنتی. رینارد بر اثر جرمی که خاله مادرش در گذشته نسبت به شاهزاده خانم آمارانت مرتکب شده، نام و نشان خود را از دست داده و مورد خشم و نفرت مردم عادی قرار گرفته، بر سر این موضوع جادو نیز در این سرزمین ممنوع شده است. ویل دختر شهبانو آمارانت بی توجه به قوانین موجود، به جادو علاقه دارد. او و رینارد به صورت اتفاقی با یکدیگر آشنا می شوند و به طور مخفیانه به تمرین جادوگری می پردازند. بعد از این آشنایی یک نفرین خواب جدید کاخ را در بر می گیرد. حال ویل در تلاش است تا این نفرین را باطل کند.
کتاب جادو هرگز نمی خوابد