«چی باعث می شه فکر کنی از پس این کار برمیایم؟ تیم های دیگه ای هم اون بیرون هستن، سربازها و جاسوس های آموزش دیده، کسایی که چندین سال تجربه دارن.» «این کار سربازها و جاسوس های آموزش دیده نیست. کار لات ها و دزدهاست...»
«از کجا معلوم زنده باشه؟ فیردایی ها از گریشاها متنفرن. امکان نداره اجازه بدن کسی از وجود این مواد باخبر شه.» «منابع ما اعلام کرده ان زنده اس. منتظر دادگاهی شدنه.» ون اک سینه اش را صاف کرد. «در دربار یخی.» کز لحظه ای طولانی به او خیره شد و بعد قاه قاه خنده را سر داد. «خب، از این که بیهوشم کردین و دست و پامو بستین خوشحال شدم، ون اک. مطمئن باش به وقتش مهمون نوازیت رو جبران می کنم. حالا به یکی از پادوهات بگو راه خروجو نشونم بده.»