در عاشورا شناسی، آسیب اصلی در گفته ها نیست؛ در “ناگفته ها” است. اهل منبر و ذاکران و مداحان، معمولا در مجالس عزاداری برای امام حسین(ع)، مسائلی خاص را مطرح می کنند، از جمله فسق یزید، مظلومیت امام، قساوت شمر و ابن سعد و مانند آن. این موضوعات و مسائل، هماره و با حجم فراوان در همه ی منبرهای عاشورا بیان می شود؛ در حالی که مسائل مهم و اصلی عاشورا این ها نیست. به همین دلیل آسیب شناسی عاشورا باید از «آن چه نمی گویند» شروع کنیم، نه از چیزهایی که می گویند. مثلا در سخنرانی ها به تفصیل درباره ی شجاعت و رشادت حسین و یارانش می گویند، اما از کوشش بسیار و شگفت امام برای جلوگیری از جنگ و پرهیز از خونریزی تا صبح روز عاشورا و پیشنهادهای ایشان برای صلح نمی گویند، یااشاره وار از آن می گذرند…
باورهای ذهنی و اعمال خاص دینی، کسی را واجد ایمان نمی کند. قصه ی ایمان، قصه ی دیدار است، نه گفتار و نه پندار و نه حتا ایثار. پایتخت ایمان قلب است، وقلب دیدارجوست. بدون مکاشفات شخصی و دیدارهای خصوصی با روح زنده ی هستی، که گه گاه رخ می دهد و نه همیشه، دینداری کالبدی بی جان است…
مولوی بر این نوع ایمان، نام عشق را برگزیده است؛ زیرا عشق، شبیه ترین حادثه به ایمان است. عشق، درس و کتاب و دفتر و تکرار نیست؛ عشق حادثه ی مبارک، در رمزی ترین بخش وجود انسان است. ایمان نیز اگر در جان بنشیند، جان را تازه می کند…
انسان معنوی، در درون، جهان دیگری دارد و بیشتر در آن زندگی می کند تا در دنیای خاکی، در جهان درونی او، هستی غایتی دارد و او نیز به سوی همان غایت می رود. لذت ها و رنج های او متفاوت است. انسان معنوی خدا را در همه ی ذرات عالم می بیند و در نزد او هیچ موجودی و هیچ رخدادی بیگانه نیست… ما در معنویت دنبال هدف خاصی نیستیم. چون خود معنویت هدف است. معنوی بودن آن قدر اصالت و حتا لذت دارد که وسیله نباشد…