این کتاب ، دو قصه دارد. در قصه ی اول ، خفاش کوچولویی از خواب وحشت دارد، زیرا خفاش ها در موقع خواب باید پاهایشان از جایی آویزان شود و بخوابند. خفاش کوچولو نمی داند با بی خوابی چه کار کند. از لانه بیرون می رود و با پرنده ی کوچکی دوست می شود. پرنده می خواهد به او کمک کند، اما چه طور؟ در قصه ی دوم ، سیل بزرگی به راه افتاده و ماهی کوچولویی که تازه از تخم بیرون آمده است جایی را نمی شناسد. ناگهان چشمش به ماهی بزرگ و قشنگی می افتد و با او دوست می شود، اما ماهی بزرگ دشمن اوست . آیا ماهی کوچک متوجه حقیقت می شود؟ آیا وقتی که ماهی بزرگ تصمیم می گیرد ماهی کوچولو را بخورد، موفق می شود؟
کتاب خفاش کوچولو