همان شب برق آسانسور خراب شد. در تاریکی فقط چشم هایشان را می دیدم. با پنجه های تیزشان به من حمله کردند و تمام صورت و دست هایم را خراشیدند. احساس می کردم سه چهار ساعت است توی آسانسور گیر کرده ام، اما وقتی همسایه ها مرا بیهوش از توی آسانسور بیرون آوردند،گفتند فقط سه دقیقه طول کشیده تا در آسانسور را باز کنند.
درجایی شنیدم هر کتابی رو نمیشه خوند یا اینکه نباید خوند اما من این کتاب رو تهیه کردم و میخوام بخونم اما شک دارم چون آدم فوقالعاده عصبی هستم و میترسم روانم بهم بریزه
👈👉 خیلی خوبه
خیلی خو به نظر میرسه ولی نتونستم تهیش کنم
ولی فقط یه تیکه شو خونده بودم اونم تو یه کتاب دیگه به نظرم کتاب خیلی خوبیه😀✌️
من خیلی وقته دنبال کتابتون میگردم ولی پیداش نمیکنم که نمیکنم😩
عاشق این کتابم