لحن نوشتاری این رمان صمیمی و خودمانی است بهگونهای که مخاطب را با خود به هزارتوی ماجرا میبرد و با تصویرسازی قوی لذتی بینظیر را برایش خلق میکند و او را ترغیب به خواندن کتاب وپیگیری ماجرا میکند.
پاره نخست داستان در حین یک سفر کلید میخورد که به شیوه روایت اول شخص و به صورت واگویه یکی از شخصیتها به نام نیما آغاز می شود: «مغزم درست کار نمیکند، خوابم برده؟ چقدر خوابیدهام؟ صدای پایین آمدن شیشه برقی را می شنومو بعد صدای مامان که میگوید: نیما بیداری؟ تونل... سفتی شیشه پنجره را روی گیجگاهم حس میکنم. دود غلیظ تو سوراخهای دماغم فرو میرود. پلکهایم نمیه باز میشوند. کامیونی غرش کنان از کنارمان میگذرد...»
نویسنده در جای جای کتاب با توصیف رودیدادها، مکانها، اشیاء و اشخاص می پردازد و با این آرایه ادبی مطالب را در دهن خواننده ماندگارتر میکند
"پلهها و پاگرد طبقهی بالا در تاریکی غرق شدهاند. در نور خفهی سالن به مردی زل میزنم که با چشمهای بسته روی تختی فلزی و بدون ملافه دراز کشیده و لوازم جراحی را ردیف کنارش چیدهاند، چاقو و قیچی و انبر و چیزهای عجیب غریب دیگر. به شست پای مرد، کارتی گره زدهاند. این مرد، روی تخت فلزی مرده و عجیب است که اصلا از او نمیترسم."