بیش از دویست سال است که الگوی مدرنیت اروپایی در جامعه های غیراروپایی همچون ترکیه و ایران تنها الگوی پذیرش مدرن سازی تلقی شده است. هر چند از آغاز قرن بیستم به بعد، ژاپن نمونه الهام بخشی بوده است از این که یک کشور غیرغربی چگونه می تواند « به پای غرب برسد » و حتی از آن پیشی گیرد، تاثیر آن به عنوان یک الگو به راستی محدود مانده است. مطابق الگوی فرانسه پس از عصر ناپلئون، لازمه مدرن شدن وجود دولت مقتدر متمرکز و صنعتی شدن جامعه بود. اما اکثریت کسانی که می کوشیدند نظیر فرایند اروپایی مدرن سازی را در جامعه های خودشان پیاده کنند تنها تصور مبهمی از مدرن سازی و مسیر طی شده در اروپا برای پی ریزی آن داشتند. اکثر محافل روشنفکری در ایران و عثمانی، در داخل نظام حاکم یا خارج از آن، نه درک فراگیری از مدرنیت اروپایی داشتند و نه وسیله ای که امکان تحقق آن تغییر و تحولات بایسته ای را برای آن ها فراهم آورد که جوامع سنتی، روستایی و کشاورزی اروپا را به جوامع شهری، عرفی و صنعتی متحول ساخت. عصر مدرنیت در اروپا سرآغاز دوره نوینی بود که در آن فرد واحد اساسی ساختارهای جامعه مدرن محسوب می شد، به جای گروه یا جماعت که واحد اساسی جامعه فلاحتی یا دهقانی بود. طبیعی است که فردگرایی که در بر دارنده آزادی و خودمختاری فرد بود مرزبندی تازه ای به وجود آورد که شامل ارتباط تازه فرد و حکومت بود. بر اساس این ارتباط تازه، فرد در جامعه مدرن، دست کم بنا بر قاعده، دیگر رعیت یا عامل شاه یا کشیش، سلطان یا شیخ خاصی با اقتدار الهی یا آمرانه نبود. بلکه فرد بر مبنای قواعد عقلانی و غیرشخصی ای عمل می کرد که به صورت قوانین عرضه می شد. اعطای حقوق سیاسی و قضایی جدید، از جمله حق نمایندگی، در واقع نتیجه این ارتباط تازه بود. پیدایش طبقه متوسط بازرگان و صنعتگر شهری پیوند جدایی ناپذیری با این فردگرایی داشت.