کتاب "از شیطان آموخت و سوزاند" نوشتهٔ فرخنده آقایی، ما را به یاد رمانی دیگر از مجموعهٔ "دیدار"، به نام "بازگشت" از اثر احمد محمود میاندازد. منتقدان آثار احمد محمود با اعتقاد معتقدند که "بازگشت" میتواند به عنوان شاهکاری از نظر فرم، تکنیک و مضمون از آثار او در نظر گرفته شود. در این رمان، احمد محمود به تدریج شخصیت اصلی را به سوی دیوانگی سوق میدهد، به جای اینکه به صورت یکجا بنویسد که او دارای شاسب دیوانهای است یا نه؟
این روند باعث میشود که راوی رمان "از شیطان آموخت و سوزاند" به مخاطب احساس عدم اطمینان و تردید بیشتری دست دهد. گاهی اوقات نمیدانید آیا باید حرفهای او را باور کنید یا خیر؟ نمیدانید آیا او وقایعی را که در کلیسا به او واقع شدهاند را تجربه کرده است یا این که اینها توهمی بودهاند؟ آیا گزارش پزشکی درست است یا نظرات راوی و اعضای کلیسا؟
در ابتدای رمان، خواننده به نظر میآید که راوی یک دختر جوان، بیسرپناه و فقیر است. اما هرچه به نوعی به پیش میرود، پرده از زوایای پنهان داستان برمیافتد و سوالاتی که در ذهن خواننده به وجود میآیند، صفحه به صفحه افزایش مییابد. داستان زنی مسیحی که با مردی مسلمان ازدواج میکند، و پس از مشکلات مختلف، تصمیم به طلاق میگیرد و پسر خود را به پدر مسلمانش میسپارد، به صورت یادداشتهای یک دفترچه یادداشت روایت میشود. تاریخهای مختلفی از آغاز تا پایان داستان را شامل میشود، و گاهی چند روز به صورت خالی و بدون یادداشت گذشته و این باعث تردید و سوال در ذهن خواننده میشود. او ممکن است فکر کند که چه اتفاقی افتاده که راوی نتوانسته است در آن روزها چند خط بنویسد؟ آیا تجربیاتی داشته که از ذهنش رد شده یا دارای خوابی عمیق بوده که او را از نگارش باز داشته؟ در اینجا راوی و خواننده با هم درگیر میشوند، و خواننده تا پایان رمان نمیتواند با اطمینان بگوید که آیا راوی دیوانه بوده یا خیر؟
علت این تنش و تردید را میتوان در محوریت مضمون و نگاه ناپایدار راوی به دنیا و وقایع او در داستان یافت. رمان "از شیطان آموخت و سوزاند" از طریق نوعی نقد به نگاهها و باورهای جامعه و مخاطب به عناصر مختلفی از زندگی اجتماعی و مذهبی پرداخته است. این نوعی اثرگذاری است که باعث میشود روایتدهنده احساسی از تردید و تنش به خواننده انتقال دهد، در حالی که وقایع داستان را به چالش میکشاند و خواننده را به تفکر و تأمل میاندازد.
کتاب از شیطان آموخت و سوزاند