این رمان جذاب و صمیمانه ، چالش های زندگی با یک کودک عصبی را روایت می کند.
یک داستان شیرین تابستانی که خوانندگان کلاس متوسط از آن استقبال خواهند کرد
بیشتر روزها کت با مراقبت از جوجو مشکلی نداشت. این تقصیر جوجو نبود که بعدازظهرها به کت نیاز داشت. تقصیر مامان هم نبود که همیشه کار می کرد. تقصیر خانوادهٔ کریشنامورتی هم نبود که به خاطر شغل جدید مامان ریشی به جورجیا رفته بودند. تقصیر هیچ کس نبود، ولی کت دیگر درخشش آفتاب را در خودش حس نمی کرد.
هنوز کامل روی خود را برنگردانده بود که کسی دستش را گرفت و فشار داد. کت گفت: «سلام، جوجو.» و پشت جوجو را نوازش کرد تا اینکه بالاخره جوجو دستش را ول کرد. کت خودش را عقب کشید تا صورت او را ببیند. جوجو از آن بچه هایی بود که می شد از حالت چهره اش فهمید روزش را چطور گذرانده است. وقتی جوجو روز خوبی را پشت سر گذاشته بود، لبخندی می زد که باعث می شد چشم های قهوه ای اش جمع شوند و آن وقت کت نمی توانست در جوابش لبخند نزند. جوجو مشت بسته اش را در سکوت جلو آورد: «این برای توئه، یه کرم ابریشم!»
کت ابروهایش را بالا برد. آخرین روز مدرسه همراه با بی نظمی بود و جوجو بی برنامگی را دوست نداشت. «مطمئنی؟ مشکلی پیش نیومد؟» جوجو دوباره نگاهی به کت انداخت و کمی اخم کرد: «وقتی میزهامون رو مرتب می کردیم، خیلی سروصدا شد، ولی من اون قدر تنفس شکمی انجام دادم تا آروم شدم.» او نفس عمیقی کشید و شکمش را جلو آورد، بعد هوا را محکم از دهان به بیرون داد. «آفرین که از این فوت وفن ها استفاده می کنی!» کت سرتاپای جوجو را برانداز کرد. رد خامه روی چانهٔ جوجو خشک شده بود و روی گرمکنش، لکی خاکستری افتاده بود، اما درکل، حالش خوب به نظر می رسید. تمیز کردن کثیف کاری، آسان تر از خوب کردن حال بد بود. جوجو باعجله از پله ها پایین رفت و هم زمان، کاردستی های کلاس هنر و برگه های کاغذ، مثل طوفانی کاغذی از کوله پشتی اش به بیرون پرواز کردند.
کت آهی کشید. درست بود که جوجو مدرسه را از سر گذارنده بود، اما هنوز برای انجام یک سری کارها به کت احتیاج داشت. کت درحالی که کاغذهای او را جمع می کرد، صدایش زد: «صبر کن. زیپ کیفت رو نبستی.» جوجو چرخید و برگه های بیشتری روی پله ها ریخت. او با صدای بلند اعلام کرد: «این ها تموم کارهایی هستن که امسال کردم.»
گربه و مرغ؟:) چه ترجمهایه که کردین