عبدلو پسر مشهدی خدامراد با دوچرخه ای که از شهر تهران خریده بود، از جادهٔ باریک تپه به طرف سیاه چادرها سرازیر شده بود. اولین بار بود که کسی با دوچرخه به منطقهٔ عشایرنشین ما می آمد. ما بچه ها جمع شده بودیم دم در سیاه چادر خانهٔ ما و به حرکت آهستهٔ دوچرخه در سرازیری تپه نگاه می کردیم. همین علو گفت: «هر که هست، آمده کشک و پشم گوسفند بخرد داوود!» قنبرو گفت: «نع! به گمانم که فروشندهٔ دوره گرد است.» من گفتم: «په! چقدر دوچرخه اش برق می زند، خوش به حالش.» به سمت سیاه چادر مشهدی خدامراد که پیچید، علو شیشک کشید: «عبدلوی خودمان است، هوووی عبدلو برگشته، عبدلوی خودمان.»
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.