چنان که پیش تر گفتم، ذهن که مملو از تعداد زیادی تصور بسیط است که یا از راه حواس، آن گونه که در اشیای بیرونی وجود داشته اند، یا با تامل و بازاندیشی بر دخل و تصرفات خود ذهن بدان انتقال یافته اند، همچنین توجه می کند که تعدادی از این تصورات بسیط مدام در کنار یکدیگر قرار می گیرند؛ که بنا به فرض به ابژه ای واحد تعلق دارند، و کلمات، که برای انتقال سریع ( ۳۹) از آن ها استفاده می شود، از نگاه فهم عرفی با نامی واحد حول یک موضوع وحدت یافته اند؛ و بی مبالاتی و بی دقتی ما را مستعد می سازد که از آن موضوع به مثابه تصوری بسیط و واحد سخن گوییم، حال آن که [ این وحدت انتزاعی ] در واقع درهم آمیختگی تصورات بسیاری با یکدیگر است؛ زیرا، چنان که گفتم، چون در تصورمان نمی گنجد که چگونه این تصورات بسیط می توانند قائم به خودشان باشند، خود را عادت می دهیم به این که زیرنهادی را فرض کنیم، که در آن تقرر دارند، و از آن منتج می شوند، از همین رو آن را جوهر ( ۴ ) می نامیم.
سرچشمه این ابهام در تمایزی نهفته است که لاک میان حالات و جواهر ترسیم می کند. او حالات را تصوراتی مرکب تعریف می کند که همگون یا ناهمگون اند ( یعنی، تصورات مرکب یا از نوع واحدی از تصورات بسیط، که او آن ها را حالات بسیط می نامد، به وجود آمده اند، یا از انواع ناهمگونی از تصورات بسیط، که او آن ها را حالات مختلط ( ۴۱) می نامد، ساخته شده اند ) . او حالات را همچنین اموری قابل حمل بر جواهر یا متکی به آن ها تعریف می کند. لاک جواهر را تصوراتی مرکب تعریف می کند که به صورت مستقل وجود دارند. ( ۶ ) حال، با آن که لاک با رضایت از حالات مختلط به مثابه تصوراتی مرکب سخن می گوید که ذهن آن ها را با هم مرتبط و ترکیب کرده است، چندان راضی نیست که از وحدت تصورات مرکب جواهر نیز به همین شیوه سخن گوید. پس، در حالی که وحدت حالت از حیث خاستگاه سوبژکتیو و از حیث ساختار رابطی است، وحدت جوهر این گونه نیست، بلکه به نظر می رسد باید در تجربه به ما داده شود. ( ۷ ) بنابراین شرح لاک از فعالیت ذهن در پیوند زدن تصورات بسیط به یکدیگر تنها به نیمی از مسئله وحدت پاسخ می گوید: شرح لاک به مسئله وحدت حالات پاسخ می گوید نه به مسئله وحدت جواهر، که به نظر می رسد وحدتی مستقل از فعالیت سوبژکتیو ما مبنی بر « ترکیب کردن » ( ۴۲) داشته باشند.