یک روز ارنستو آمد و گفت: پدر! من عزم سفر دارم. گفتم: چه مدت طول خواهد کشید؟ گفت: یک سال؛ شاید هم بیشتر. آخر می خواهم با موتورسیلکت همه ی آمریکای جنوبی را بگردم. پرسیدم: نامزدت را چه می کنی؟ گفت: اگر دوستم داشته باشد، منتظرم می ماند. گفتم: خسته می شوی. گفت: خسته خواهم شد. گفتم: گرسنه می مانی. گفت: می دانم. گفتم: ممکن است بمیری. گفت: برای مردن آماده ام. گفت: پس می روی؟ گفت: باید بروم.
ارنستو چگوارا قهرمان زندگی من است
خاطراتی ساده و زلال با عمقی انسانشناسانه
من عاشق چگوارا هستم
پس فکر کنم از اسامه بن لادن هم خوشت بیاد
خاطرات موتور سیکلت رو بخون بعد تز بده احمد ممدویچ
ممدویچ، مشکلی با بن لادن داری؟
امیر آره من مشکل دارم میخواهی چیکار کنی
آره با اسلامیستهای افراطی و چپها مشکل دارم چه چوارا یک چپ توهمی بود مطمئن باش هالیوود نبودش الان یک نفر هم این آدم رو نمیشناخت
جناب پارسا طاهری عظم، به نظر شما کسی که هنوز نفهمیده بن لادن و طالبان محصول ایالات متحده است، چه چیزی از این دنیا فهمیده؟
جناب آقای پارسا طاهری شما که هنوز نفهمیدی فرق بین یک تروریست و یک فردی که یک کشور رو از استعمار نجات داده چیه پس لطفا نظر نده.