کتاب تقصیر باران نیست

Shouting at the Rain
کد کتاب : 27446
مترجم :
شابک : 978-6004627597
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 262
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

فریاد بر سر باران
Shouting at the Rain
کد کتاب : 57103
مترجم :
شابک : 978-6222441005
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 256
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب تقصیر باران نیست اثر لیندا موللی هانت

کتاب جذاب و دل انگیز "تقصیر باران نیست" اثری است گیرا به قلم "لیندا موللی هانت" که داستان زندگی دلسی را به تصویر می کشد؛ دلسی دختری است که مادرش او را از زمان نوزادی رها کرده است و اکنون به همراه مادربزرگ مهربانش زندگی می‎کند. دلسی عاشق ردیابی آب و هوا است ، گرچه اخیرا به نظر می رسد درگیر طوفان هایی در زندگی خودش است. او همیشه با گرمی و مهربانی وجودی خود زندگی را در تمام شرایط پیش می برد، اما اکنون او با دیدی تازه به زندگی خودش نگاه می کند و آرزو دارد که یک خانواده ی منظم و گرم داشته باشد.
اما این تمام داستان "تقصیر باران نیست" به قلم "لیندا موللی هانت" نمی باشد. دلسی متوجه تغییرات دیگری نیز در شرایط زندگی اش می شود. خوشبختانه ، او همسایگانی دارد که او را حمایت می کنند و تمام توانشان را برای کمک به او به کار می گیرند. رونان ، دوست جدید او است که دلسوز و شجاع است ، اما بابت ضربات روحی وارد شده به او نگران است. در حالی که رونان و دلسی در ماجراجویی های خود به اطراف کیپ کد ،می روند ، هر دو معنی خشمگین شدن در برابر غم ، شکستن در برابر دنیا و رها شدن در مقابل دوست داشتن را می آموزند. آن ها می آموزند که با هم می توانند هر طوفانی را تحمل کنند. "لیندا موللی هانت" علاوه بر این که داستان دلسی را به روشی درگیر کننده بیان می کند ، به وضوح ذهنیت اساسی ما و آنها را که محلی ها در یک جامعه ساحلی، مشترکا با بازدیدکنندگان خارجی تجربه می کنند ، نیز به تصویر می کشد.

کتاب تقصیر باران نیست


ویژگی های کتاب تقصیر باران نیست

نامزد جایزه گودریدز سال 2019

لیندا موللی هانت
لیندا موللی هانت، برای رمان اولش با نام یکی برای خانواده ی مورفی، افتخارات زیادی کسب کرده است. کتابی که در لیست های بیش از بیست جایزه قرار گرفته است. هانت، معلمی بازنشسته است و مراسمی را با عنوان انجمن نویسندگان کتاب و تصویرگران کودکان برگزار می کند. او در ایالت کنتیکت، به همراه همسر و دو فرزندش زندگی می کند.
نکوداشت های کتاب تقصیر باران نیست
A richly embroidered cast of characters, a thoughtful exploration of how real friends treat one another, and the true meaning of family all combine to make this a thoroughly satisfying coming-of-age tale. Cape Cod is nicely depicted—not the Cape of tourists but the one of year-round residents—as is the sometimes-sharp contrast between residents and summer people. Hunt has crafted another gentle, moving tale of love and loss: the value of the one and the importance of getting over the other.
مجموعه ای از شخصیت های کاملا آراسته، کاوشی متفکرانه در مورد نحوه برخورد دوستان واقعی با یکدیگر ، و معنای واقعی خانواده همه با هم ترکیب شده اند و این داستان کاملا راضی کننده را ایجاد کرده اند. کیپ کاد به زیبایی با تضاد گاها شدید بین ساکنان و توریست ها به تصویر کشیده شده است - نه کیپ گردشگران بلکه متعلق به ساکنین دائمی آن -. هانت داستانی ملایم و تکان دهنده ی دیگری از عشق و از دست دادن ساخته است: ارزش یکی و اهمیت غلبه بر دیگری.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Endearingly blunt, stubborn Delsie lives year-round on Cape Cod. . . . In kid-friendly prose, Hunt balances Delsie’s unfettered sense of adventure with her tweenlike insecurities. . . . Her sweet desire for a family and her unexpected realization that she’s had one all along make this story well worth reading.
دلسی لجباز تمام سال در کیپ کاد زندگی می کند. . . . در نثر دوستانه و کودکانه ی هانت، تعادل حس ماجراجویی دلسی را با ناامنی های مشابه اش متعادل می کند. . . . اشتیاق شیرین او برای یک خانواده و درک غیرمنتظره اش از این که در تمام مدت یکی از این موارد را داشته است ، ارزش خواندن این داستان را دارد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب تقصیر باران نیست (لذت متن)
«روزی که به دنیا اومدی، با یه برقی توی چشم هاش نگاهم کرد که خیلی وقت بود ندیده بودم. بهم گفت: کی می تونه به این دختر کوچولو نگاه کنه و وجود فرشته ها رو باور نداشته باشه؟» به بیرون پنجره نگاه می کنم؛ به همان خانه ی متروکه ی روبه رویی مان. «اما اون...» برمی گردم به سمت مامانی. «پس چی شد که من رو نخواست؟» «نه دلسی، نه. ماجرا این نبود. نمی دونی چقدر دوستت داشت. اون... اون مریض بود. و نباید کسی رو برای مریض بودن مقصر دونست.»

از روی چمن ها می دوم. همدیگر را بغل می کنیم و بالا و پایین می پریم. می گوید: «وای خدا! حالت چطوره؟ خیلیییی خوشحالم می بینمت.» بعد یک قدم می رود عقب. «وای دلس! امسال قدت بلندتر شده.» «واقعا؟» و بعد متوجه می شوم برندی از من بزرگ تر به نظر می رسد؛ آرایش کرده، کیف دستی گرفته دستش و از آن لباس هایی پوشیده که توی مغازه های کوچک پیدا می شوند، نه مغازه های بزرگ. به خاطر تی شرت رنگ ورورفته ی ماراتن بوستونم کمی خجالت می کشم؛ البته این بهترین جنسی بود که پارسال تابستان توی حراج جنس های دست دو پیدا کردم. اما برندی لبخند می زند و من خوشحالم که می بینمش. می گوید: «من سطل هامون رو آورده ام.» و این حس توی دلم پخش می شود: او همان برندی قدیم است. از وقتی مهدکودکی بودیم، هر تابستان با هم صدف و سنگ جمع کرده ایم، چسب و رنگ شان زده ایم تا باهاشان مجسمه بسازیم. آستین لباسش را می کشم و می گویم: «اما اول بریم خونه رو ببینیم.» زیر بوته های پرپشت گل، یک خانه ی سنگی است که تابستان قبل از کلاس دوم ساختیمش، به این امید که پری ها بیایند تویش زندگی کنند. پنج تابستان پیش بود. حالا اول از هرچیزی می رویم سراغ همان.