قرص نانی که برایت ظاهر کردم حدودا در ارتفاع سی سانتی از میز آشپز خانه ات در هوا معلق است. میز معمولی ست و تویش دریچه ای نیست. پایین نان، قاب دستمال آبی رنگی در هوا معلق است؛ و نخی هم در کار نیست که دستمال را به نان وصل کرده باشد یا نان را به سقف یا میز را به دستمال- تو با بالا و پایین بردن دستت این را ثابت کرده ای. اما خودت نان را لمس نکرده ای. چه چیز مانعت شده؟ نمی خواهی بدانی که نان واقعی ست یا این که تنها توهمی ست که من فریبکارانه به نحوی به چشمت واقعی جلوه داده ام. شکی نیست که می توانی نان را ببینی، حتا می توانی بویش را حس کنی؛ بوی خمیر ترش می دهد، و به نظر به حد کافی سفت هست؛ به سفتی بازوانت. اما آیا می توانی به آن اعتماد کنی؟ می توانی آن را بخوری؟ نمی خواهی که بدانی؛ تصورش کن.