یک شاهکار کوچک. . . با نام «مزرعه» ، جان آپدایک به اطمینان از لمس ، لطافت سبک و ظرافت بینایی دست یافته است که توسط تعداد کمی از نویسندگان داستان به دست می آید.
یک کتاب عالی . . از نظر فرم ، خط و رنگ ، چشم نقاش را دارد. گوش شاعر برای استعاره؛ و مهارت قصه گو برای ...
این نویسنده استاد ظرافت محض فرم است که بارها و بارها خود را نشان می دهد
از عوارضی به بزرگراه، و بعد به جاده ای خاکی و صورتی رنگ پیچیدیم. از شیبی تند و کوتاه بالا رفتیم و همسرم از آن جا، از فراز سطح هموار تپه، در کنار صندوق پستی کهنه شل کوف ( ۱) که یک سوم از پایه اش در پیچک و سماق سمّی فرو رفته و درش مثل کلاه کج شده بود، برای اولین بار مزرعه را دید. کنار من، با نگرانی به جلو خم شد و آرنج پسرش از پشت محکم به شانه ام خورد. در آن سوی مرغزار گودافتاده و سرسبز، بناهای آشنا بر تپه دوردست در انتظار بودند. گفتم: « اون جا انبار ماست. مادرم داد برون زد بزرگ روی علف و یونجه ها رو که همیشه می گفت خیلی زشته، خراب کردن. خونه اون طرف انباره. مرغزار مال ماست. اراضی شل کوف کنار همین ردیف سماق ها تموم می شه. » دنگ و دنگ کنان از شیب جاده پایین رفتیم و ماسه سنگ های مسیر منتهی به زمین ما زیر لاستیک ها به ناله افتادند.
ریچارد پرسید: « فایده راه عبوری که فعلا هیچ کس ازش عبور نمی کنه چیه؟ » بی دلیل خندید و من تحت تاثیر قرار گرفتم، چون داشت خودش را مضحکه می کرد، شاید سعی داشت ادای من را درمی آورد، و تلخی و تیرگی زودهنگامی را که سالیان بی پدری به او تحمیل کرده بود به فراموشی می سپرد. گفتم: « این جا اوضاع همین طوریه دیگه. سرهم بندی شده. شانس آوردی که توی نیویورک زندگی می کنی، جایی که فضا تنگ و فشرده ست. »
هر بار، با هر فاصله زمانی ای که به این مزرعه برمی گشتم، این چند هکتار زمین مثل چیزی که مایه مباهات و فخر بود، انگار از درون وجودم به بیرون امتداد می یافت. همسرم این مسئله را احساس کرده بود و چون تازه همسرم شده بود، فکر می کرد که تلاش برای رفع این مشکل من ارزشش را دارد. این غریزه تصحیح کردن در وجود او برایم ارزشمند بود ( همسر اولم، جون، ( ۶) هرگز از من انتقاد نکرده بود، برخوردی که خودش انتقادی شدید و کینه توزانه بود ) اما از بروز چنین اتفاقی در مقابل مادرم وحشت داشتم. جون یک بار با معصومیت تمام، خیلی نرم و ملایم، اشاره کرده بود که مادرم به یک ماشین لباسشویی نیاز دارد؛ و دیگر هرگز بخشیده نشده بود. حالا در این لحظات آخر، قبل از این که به حضور مادرم برسیم، غریزه ام حکم می کرد که با صدای بلند در موردش حرف بزنم، انگار می خواستم از همان لحظه، راه مطرح شدن حرف هایی را که می بایست ناگفته می ماندند، سد کنم.
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
با درود رمان "از مزرعه" نخستین کتابی بود که از "جان آپدایک" و از ترجمههای آقای "سهیل سُمّی" خواندم. این رمان بسیار ساکن و بدون صحنه اکشن یا تعلیق است اما آن قدر "آپدایک" در فضاسازی محیط و شخصیتپردازی استادانه عمل کرد که با ترجمه زیبای آقای سُمّی، این رمان اصلاً خستهکننده و طولانی به نظر نیامد. این رمان ماجراهایی را بین چهار نفر (مردی 35 ساله به نام جوئی، مادرش، پِگی همسر دوم جوئی و ریچارد پسرک 11 ساله زن دوم جوئی از شوهر اولش) به تصویر میکشد که برای نگهداری یا فروش مزرعه بزرگی که مادر جوئی در طول سالهای زندگی با همسر درگذشتهاش خریده است، با پسر و عروساش وارد بحث میشوند. تفاوت دیدگاهها حتی بین مادر و پسرش جالب است و هر از گاهی، در صحبتهای مادر و فرزندی، لایههایی از روابط بین جوئی و همسر اولش - جون - که جوئی هنوز عاشق اوست و با فرزندان مشترکشان در کانادا زندگی میکنند، بر ملا میشود و جوئی مادرش را مقصر جدائی از جون تلقی میکند. چاپ این رمان بر روی کاغذ بالک است و باعث شده کتاب بسیار سبک باشد و رنگ کاغذ (که کاملاً سفید نیست) باعث آرامش خواننده و جلوگیری از خستگی چشم میشود. کاملاً مشخص بود که آپدایک شیوه نوشتاری چندان آسانی ندارد و در رمان "از مزرعه" از جملات تو در تو بسیار استفاده کرده است که یک ترجمه نامناسب میتوانست بسیار خستهکننده باشد. این رمان را به همه کسانی که به روانشناسی افراد، فضاسازی و شخصیتسازی عالی در بستری آرام علاقمند هستند، توصیه میکنم.