اسپینوزا خود از هر گونه هوی وهوس به کلی برکنار بود. او هدیه دوهزار فلوره ای دوستش سیمون دوریس ( ۶۶) را نپذیرفت؛ دوستی که ( چون مجرد بود ) اعلام داشته بود که می خواهد [ پس از مرگ ] اموالش به اسپینوزا برسد اما اسپینوزا او را از این کار برحذر داشت با این استدلال که دوریس در این باره نسبت به برادرش اسحاق تعهد بیش تری دارد. هنگامی که سرانجام، اسحاق دارایی برادر را [ پس از مرگش ] به ارث برد، بنا به سفارش و خواست سیمون، مقرری سالانه پانصد فلوره ای را برای اسپینوزا در نظر گرفت که اسپینوزا با وجود تنگ دستی تنها سیصدفلوره در سال را پذیرفت.
از دیگر سو، اسپینوزا نه رهایی از چنبره شهوات را برای آدمی میسر می دانست و نه مدافع سرکوب کامل عواطف و امیال بود. او معتقد بود که ما در مقام موجودات متناهی هرگز نمی توانیم خود را یک سره از نیروهای قاهر علل خارجی برهانیم و به ویژه در مواقع اضطرار حتی خردمندترین و ثابت قدم ترین آدم ها نیز ممکن است مغلوب شوند. اما گذشته از ضعف ذاتی بشر ( ۷۶) ، فعل عقلانی و اختیاری به خودی خود، بماند که تهی از هیجان نیست بلکه درست برعکس است. چنین فعلی از نگاه اسپینوزا عالی ترین ثمره اشتیاق آدمی به تحقق ذات خویش، یعنی همان قوه عقل است که همواره با هیجانی خوشایند و فرح بخش همراه است.
اعتقاد او به درستی نتایج [ نظام فکری ] خویش چنان راسخ بود که وقتی آلبرت دبورخ ( ۸۰) با طرح این پرسش که « شما از کجا می دانید که فلسفه تان بهترین همه فلسفه هایی است که تاکنون در عالم تعلیم داده اند، تعلیم می دهند، یا در آینده تعلیم خواهند داد؟ » او را به چالش کشید، پاسخ داد: « من مسلم نگرفته ام که بهترین فلسفه را یافته ام، اما می دانم که فلسفه راستین را می فهمم. اگر بپرسید این را از کجا می دانم، پاسخ می دهم از همان جایی که شما می دانید مجموع زوایای مثلث برابر با دو قائمه است. » به این ترتیب، او بر آن بود که با روش هندسی ( ۸۱) حقیقت اخلاق و دین را به شیوه ای عینی به اثبات رسانده است ؛ آن هم دین راستین جهانی ( ۸۲) که در برابر خرافات عوامانه و فرقه ای است.