با وجودی که من مدت طولانی به شدت روی مفهوم راهنمای سفر کار کرده ام. انجام گذار از درمان گر به مربی باعث شد تا طرز کارم با مراجعان را بادقت بیشتری بررسی کنم. من دریافتم که اغلب اوقات برای مراجعان مربی گری ام دستور کاری دارم و حرف ها و اعمال آن ها را مدام تجزیه وتحلیل و تفسیر می کنم. من مدام از روی عادات کهنه عمل می نمودم و فکر می کردم چرا مراجعان این طورند. این طرز رفتار مانع از این شد که روی راه رسیدن مراجعان به اهداف شان تمرکز کنم. من می بایست آگاه می بودم و به طور فعال نظریه ها و قضاوت های قدیمی را رها می کردم و با تمام وجود و با ذهنی گشوده به حرف های مراجعان گوش می دادم. به علاوه می بایست تمایلم به مراقبت کردن از مراجعان را رها می کردم و مدام به خودم یادآور می شدم که مراجعانم بزرگسالانی هستند که به خویی می توانند از خودشان مراقبت کنند.
من این کار را از طریق همکاری با یک مربی آموزشی انجام دادم و در کلاس اضافی تربیت مربی ای ثبت نام کردم که راهنمایی ام کرد تا به خودآموزی بپردازم و این هم به نوبه خود وادارم کرد تا فکر کنم چرا می خواهم این چیزها را یاد بگیرم و چطور می توانم دانشم را به عمل بگذارم. این تجربه باعث شد تا سطحی بودن بسیاری از روش های یادگیری گذشته ام را ببینم. به این ترتیب از این که اغلب اوقات می خواستم با دانشم دیگری را تحت تأثیر قرار دهم آگاه (و شرم زده) شدم و فهمیدم که بارها به جای این که صرفا به روی کسب دانش جدید گشوده باشم و به خودم برای انجام دادن کار درست اعتماد کنم فقط خواسته ام جواب درست را داده باشم. من هر روز به خودم یادآورمی شوم که به جای قطعیت روی کنجکاوی تمرکز کنم. من پاسخ های درست برای پرسش های دیگران درباره خودشان را ندارم. همان طور که جان ویت مور می گوید:«این که متخصصی یک مربی خوب بشود سخت است. اما ابدا غیرممکن نیست». من در حال رها کردن متخصص بودن هستم.