لبخند نیمه شب عشق، چشم را می بندد و اعتماد می آفریند
تا آنجا که دیگر حتی خطوط قرمز جامعه و سنت
درست یا نادرست، جایی برای ابراز وجود ندارد.
چیزهایی هست که خواهی نخواهی
تو را در چارچوبی قرار می دهد به نام «رسوم»
غل و زنجیرت می کند و بی دفاع رها می سازد
که یا باید تن دردهی، یا بگریزی
و شاید مجبور شوی دیگر خودت نباشی
فقط برای فرار و رهایی از خواست دیگران!
عشق چشم را باز می کند اما با تردید
حالا دیگر آن دخترک ساده بی دست و پا نیستی
اکنون برای عشق هم دلیلی می خواهی
غیر از لرزیدن بی حساب دل همچون نوجوانی!
دیگر عشق را بی دریغ به پای دیگری نخواهی ریخت
دیگر یاد گرفته ای که عشق بی دریغ، هزار دلیل می خواهد
و نیازمند مرور زمان است و پس دادن آزمون!
عشق، چشم را کور می کند و دل را روشن
فقط باید یاد گرفت که نگاه و لبخندی از سر عشق
کی و کجا باید عرضه شود
چه کسی را باید درست دید
و چه هنگام لبخندی بر لب آورد؟!