جیغ دختر فرانک تنم را می لرزاند. متین، پسر غلامرضا می دود به سمت سفره ی هفت سین. بقیه شان عین ماهی گلی که از تنگ آب بیرون افتاده بالا و پایین می پرند. مهدیه داد و بیداد می کند سر بچه ها و حالا فرانک و حمیدرضا هم از اتاق بیرون آمده اند. بنفشه می دود و ماهی گلی را که کف سالن تقلا می کند به زحمت بر می دارد. لیلا جون از آن طرف با یک کاسه آب سر می رسد و ماهی قل می خورد میان آب شفاف درون کاسه. حالا جیغ و داد همه شان بالا رفته. هرکدام دنبال پیدا کردن مقصر است. ماهی بی خیال از دعوا و مرافعه توی کاسه سرخوشانه چرخ می زند. انگار زندگی من است که تنگ محکمش شکسته، حالا من هم باید بگردم دنبال مقصر؟ یا مثل ماهی گلی لیلا جون بی خیال، زندگی ام را بکنم؟