گفتم چی شد رفیق؟ از حال نروی؟ خوبی؟ گفت یادت هست آن وقت ها که می رفتیم مسابقات فوتبال؟ هر سال جزء چهارتا تیم اول بودیم. گفتم یادم هست. گفت یادت هست فلانی همیشه می گفت سوم شدن بهتر از دوم شدن است؟ یادم نبود. پرسیدم یعنی چه سوم شدن بهتر از دوم شدن است؟ گفت فلانی می گفت دوم که بشوی یعنی آخرین بازی را باخته ای، اما سوم که بشوی یعنی بازی آخر را برده ای. اگر دوم بشوی تا آخر عمر یادت هست که بازی آخری را که می توانستی ببری باخته ای، اما سوم که بشوی بازی ها برایت با خنده تمام می شود. تو سوم شدی... من اما پای بازی آخر، یکهو زمین بازی را ترک کردم. حس کردم دلم نمی خواهد بازی کنم... همین.
گفتم حالا چی شده یاد آن روزها افتادی، گفت همیشه یاد آن روزهاست. گفتم بی خیال روزهای رفته. بچسب به حال. حال کن. زندگیت را بکن. خندید. بلند خندید و گفت باشد. چه طوری؟ گفتم زن بگیر. تشکیل خانواده بده. آدم تا زن و زندگی نداشته باشد زندگیش هدفمند نمی شود. گفت هدفمند؟ مگر یارانه است؟ به شوخی گفتم یارانه ات هم دو برابر می شود. گفت همین یک برابرش را هم ثبت نام نکرده. گفتم حرف یارانه نیست. بحث مسئولیت است، سروسامان گرفتن است.
وقتی کف دستش را می کشید روی سرش یعنی نمی تواند راحت حرف بزند. یعنی دارد پی کلمه می گردد. گفتم نجو این قدر این سبیل را، تمام می شود. بی سبیل خنده دار می شوی. گفت مسئولیتش سنگین است. گفتم بله. من هم برای همین می گویم. از قدیم گفته اند سروسامان. سروسامان دادن کار سختی است. یک چیزهایی گفت راجع به نمی دانم این که جامعه هم هست و مسئولیت ما در مقابل جامعه چه طور می شود تکلیفش و از این حرف ها. گفتم من و تو چه کار به کار جامعه داریم، رفیق؟ خیلی زور بزنیم کلاه خودمان را بچسبیم که باد نبرد.