کتاب مکتوب (جیبی)

Maktub
کد کتاب : 49282
مترجم :
شابک : 978-6009426713
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

مکتوب
Maktub
کد کتاب : 32022
شابک : 978-9648351323
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 223
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

مکتوب (رقعی)
Maktub
کد کتاب : 90045
مترجم :
شابک : 978-6008277507
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب مکتوب اثر پائولو کوئیلو

از همکاری‌های پائولو کوئیلو با یک روزنامه برزیلی، مجموعه‌ای از ستون‌های روزنامه‌نگاری که او در طول یک سال در این نشریه انجام داد، مجموعه‌ای از داستان‌ها و تمثیل‌ها با الهام از منابع و فولکلورهای مختلف به وجود آمد. این داستانها در این کتابی با نام «مکتوب» توسط انتشرات «آسیم» منتشر شده است. پائولو کوئیلو در سال 1947 در ریودوژانیرو به دنیا آمد و قبل از اینکه به کتاب روی آورد، به عنوان کارگردان و نویسنده تئاتر، روزنامه نگار و آهنگساز کار کرد. از زمان انتشار اولین کتاب او، «خاطرات یک جادوگر»، بیش از 320 میلیون نسخه از رمان های او در سراسر جهان فروخته شده است. در میان بزرگترین موفقیت های او، کتاب کیمیاگر برجسته است که پرفروش ترین کتاب برزیلی تمام دوران به حساب می آید. این کتاب در 170 کشور منتشر شده و به 83 زبان ترجمه شده است. کوئیلو افتخارات بین المللی قابل توجهی از جمله جایزه کریستال از مجمع جهانی اقتصاد را دریافت کرده است.

کتاب مکتوب

پائولو کوئیلو
پائولو کوئیلو دسوزا، زاده ی 24 آگوست 1947، ترانه سرا و رمان نویس برزیلی است.کوئیلو از اوایل دوران نوجوانی قصد داشت که نویسنده شود. درون گرایی و سرکشی های کوئیلو در 17سالگی، والدینش را بر آن داشت تا او را در یک آسیاشگاه روانی بستری کنند. او قبل از مرخص از شدن در بیست سالگی، سه بار از این آسایشگاه فرار کرد.کوئیلو در سال 1982 اولین کتاب خود را منتشر کرد که به موفقیت چندانی نرسید اما با انتشار کتاب کیمیاگر، نام او بر سر زبان ها افتاد.پائولو کوئیلو در سال 1980 با هنرمندی به نام کریستینا اویتیسیکا ...
قسمت هایی از کتاب مکتوب (لذت متن)
به مارمولک فکر کن. او تمام عمرش را روی زمین می گذراند، به پرندگان غبطه می خورد و از آنچه سرنوشت برایش مقدر کرده است آزرده خاطر است. فکر می کند: (من منفورترین مخلوق عالم هستم؛ زشت، چندش آور و محکوم به خزیدن روی زمین.) روزی مادر طبیعت از مارمولک می خواهد که پیله ای بتند. مارمولک وحشتزده می شود. او تا آن روز هیچ پیله ای نتنیده است. خیال می کند که با این کار، مقبره اش را می سازد، و خود را برای مردن آماده می کند.