غربت کلمه ی عجیبی است به محض به زبان آوردن طعم گس آن را در دهانمان حس می کنیم . انگار سنگ نمکی را روی زبانت گذاشته ای که به این راحتی ها آب نمی شود .
بعضی از عشق ها این طور شروع می شوند با این که هر دو می دانند سرانجامی نخواهند داشت وارد رابطه می شوند . عشق هایی که مانند استخوان در گلو گیررمی کند .
کاش این سخن را بتوانیم صادقانه به زبان بیاوریم تو را دوست دارم ولی حالا نه . تو را می خواهم ببینم ولی اکنون نه .
این تضمین ها چه قدر خام و بی پایه است : تا ابد دوستت خواهم داشت . ما فقط مسئول زمان حال هستیم و از آن باخبریم . هر تعهد بلند مدت نوعی اجبار محسوب می شود .
اگر مسیری باعث خوشحالی ما نمی شود به جای ماندن در آن و غلبه ی نفس بر ما باید آن را رها کنیم . کتاب های ننوشته، فیلم های ندیده و پروژه هایی را که ارتقا نداده ایم باید رها کنیم . همین طور شغل هایی که در آن موفق نشدیم و همین طور معشوق هایی که ما را رها کردند ... دل بریدن بعضی اوقات بهترین و زیباترین راه است .
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
خالق «ملت عشق»، استاد پرسیدن سؤالاتی است که مخاطب را عمیقاً به فکر فرو می برند.
اسم این کتاب به انگلیسی چیه؟ تو ترجمههای فارسی چقد اسم کتابا عوض میشه
آره واقعاً ✊ مثل کتاب سازمان اثر استیون کینگ که تووی ایران با نام موسسه جا افتاد! و دنکیشوت که نام اصلی آن دنکیخوته است.