چشم هایم از گرد و خاک می سوختند ؛ دلم می خواست می توانستم پاکشان کنم ؛ ولی نیازی نبود چون کم کم همه چیز به خودی خود تاریک می شد ؛ یادم افتاد که امروز از هر روز بیشتر آرزوی مرگ می کردم!
کاش از خدا چیز دیگری خواسته بودم.
مقالات مرتبط با کتاب آش مار
توصیه های «جویس کارول اوتس» درباره هنر خلق «داستان کوتاه»