کتاب حاکم

Hakem
کد کتاب : 33662
شابک : 978-6226329378
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 848
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 20
زودترین زمان ارسال : 20 اردیبهشت

معرفی کتاب حاکم اثر فرشته تات شهدوست

"حاکم" به قلم "فرشته تات شهدوست"، رمانی است بلند، که بار دیگر خواننده را با داستانی عاشقانه همراه می کند. دل، شاه نشین وجود هر فرد است و "حاکم"، کسی است که با لیاقت برای تصاحب آن دل جنگیده و جایگاهش را به دست آورده است. اما آیا همیشه "حاکم" این نبرد را با نیکی و نجابت پیروز می شود یا ردی از شر و بدی نیز در مبارزه ی حاکم دیده می شود؟
پریزاد، دختر قصه ی "حاکم" بی توجه به خواسته ی دوست برادرش که مردی است شرور و قلدر به نام امیربهادر، برای اینکه از برادرش پیمان خبری بگیرد با یک پسر قرار می گذارد. این کار پریزاد، امیر بهادر را عصبانی و مشکوک می کند اما پریزاد بی اطلاع از اینکه کارش، خشم و سوظن امیربهادر را برانگیخته، به درخواست او به خانه اش می رود و در تله ی او گرفتار می شود. امیربهادر که فکر می کند پریزاد، دختری ناپاک و بدسیرت است، برای اینکه او را تنبیه کند، قصد دست درازی به او را دارد. ولی بعد از گوش سپردن به حرف هایش و پی بردن به این مساله که حرف های نامزدش نازیلا، درباره ی دخترک دروغی بیش نبوده، خشمش را فرو می خورد و تصمیمی قاطع می گیرد. او عزمش را جزم کرد که پریزاد را همه جوره از آن خود کند.
اما این وسط پای یاشار به داستان "حاکم" باز می شود؛ یاشار پسرعمه ی پریزاد است و از او خواستگاری کرده است؛ با توجه به مقبولیت یاشار نزد خانواده ی پریزاد، شرایط به نحو دیگری پیش می رود و باید دید در نهایت این داستان بلند که "فرشته تات شهدوست" به رشته ی تحریر در آورده، در بازی عشق که حکم آن دل است، بالاخره چه کسی حاکم می شود.

کتاب حاکم

قسمت هایی از کتاب حاکم (لذت متن)
هر جوری که بتونم و هر کاری که بشه می کنم ولی نمیذارم قسمتت غیر از امیربهادر باشه.. یه بار بهت گفتم بازم میگم، پیشونی نوشتت منم.. اینو یادت نره.. و بی هوا با کف دست ضربه ی آرامی به در زد که تن پریزاد لرزید و ناباورانه به او چشم دوخت.. امیربهادر نگاهش را از چشمان او کند و با عصبانیت پرده را کنار زد و از حیاط خلوت بیرون رفت.. لحظه ای بعد پریزاد صدای بسته شدن در حیاط را شنید.. هنوز همانجا ایستاده بود و به پرده ای که تکان می خورد نگاه می کرد.. زمانی که بی توجهی امیربهادر را نسبت به خود می دید شیدایش شده بود.. حالا که اعترافش را بی پرده می شنید با این دل مجنون و عاشق چه باید می کرد؟