کتاب ببار بارون

Bebar Baroon
کد کتاب : 73759
شابک : 978-6226329514
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 740
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 20
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب ببار بارون اثر فرشته تات شهدوست

دختر 21 ساله ای به نام سوگل که تنها برای فرار از خانه و خانواده اش، با پسر دوست پدرش، بنیامین، نامزد کرده است، پس از مدتی متوجه تفاوت شدید میان خودش و او می شود؛ اختلاف در عقاید، طبقه ی اجتماعی، دورهمی ها، ارتباطات و… اما تصمیمش را می گیرد که برروی انتخاب عجولانه اش بماند. او به پیشنهاد خواهر بزرگ ترش، نسترن، همراه با دوستان او و بنیامین راهی سفری سه روزه به گیلان می شود. سفری که سبب حضور ناخواسته ی آن ها در مراسمات شیطان پرستی و پی بردن به عضویت بنیامین در این فرقه می شود. سوگل که دیگر تصمیم قطعیش را برای جدایی از او گرفته، پیامی تهدیدآمیز از بنیامین دریافت می کند، اینکه درصورت صحبت با هرکسی در این مورد، تکه های بدن اعضای خانواده اش را تحویل خواهد گرفت. خانواده ی نسترن که به خاطر سکوت او از چیزی خبر ندارند و همه ی مشکلات را از چشم دخترشان می بینند با بی محلی ها و رفتارهای ظالمانه ی خود باعث رنجش او می شوند، در این میان تنها حمایت های آنیل، پسرعمه ی دوست نسترن، که از آن مراسم وحشتناک نجاتش داده بود، باعث دلگرمی اش می شود.
رمانی عاشقانه، خاص و درعین حال آموزنده که با پرداختن به فرقه ی شیطان پرستی اطلاعات مفید و اخطاردهنده ای را در این رابطه در اختیار مخاطب خود قرار می دهد.

کتاب ببار بارون

فرشته تات شهدوست
فرشته تات شهدوست، رمان‌نویس معاصر ایرانی، در دنیای ادبیات ایران با آثاری چون «گناهکار»، «ببار بارون»، و «حاکم» شناخته شده است. او که از هفده سالگی به خواندن رمان علاقه‌مند شد، نوشتن را به طور جدی در نوزده سالگی آغاز کرد و تاکنون به عنوان یکی از نویسندگان خوش‌فکر و خلاق در عرصه ادبیات داستانی معاصر ایران شناخته می‌شود.فرشته تات شهدوست از جوانی علاقه‌مند به مطالعه داستان‌هایی بود که به نوعی برشی از جامعه و تنش‌های درونی انسا...
دسته بندی های کتاب ببار بارون
قسمت هایی از کتاب ببار بارون (لذت متن)
یک نفر مثل یه سایه تند از جلوی پنجره رد شد و ما که متوجهش شده بودیم جوری جیغ کشیدیم که لرزش پرده ی گوشم رو خیلی راحت احساس کردم!… گلوم آتیش گرفته بود… لرزون و شمرده چند قدم رفتیم عقب… ولی چشم از اون پنجره و شیشه ی ترک خرده ش بر نمی داشتیم… سارا به تته پته افتاده بود: شـ… شما… هم… دیدید؟! نسترن - مرد بود… من… دیدمش!… هق زدم و تو صورتش نگاه کردم… چشماش از حدقه زده بود بیرون: نسترن… نسترن خوبی؟!… تکرار کرد: من دیدمش… مرد بود… ولی… ولی… داد زدم: ولی چی نسترن؟… نسترن داری می لرزی… نسترن… نفسش بالا نمی اومد… رنگش به سفیدی می زد… و فقط زیر لب یه چیز رو تکرار می کرد: صورتش… صورتش…